نوشتن از اسطوره همیشه سخت است و هنگامی که اسطوره بر خلاف معنی و عادت، فرزند زمانهی حاضر باشد سختتر.
در گذرگاهِ تاریخِ ایران اسطورههای فراوانی آفریده شدهاند که به نظر میرسد سهم قرن رو به پایان کنونی از آفرینش اسطورههای ایرانی دو تن باشد: محمد مصدق و محمد رضا شجریان.
یکی در عرصهی سیاست و دیگری در عرصهی فرهنگ و هنر؛ و عجیب که هر دو سرنوشتی نسبتاً مشابه یافتند؛ آن یکی تمامی سالهای پس از کودتای 28 مرداد را در حصر سپری کرد و عجیب آنکه پس از گذشت نزدیک به 54 سال از درگذشتش هنوز در حصر است و آن یکی در دههی پایانی زندگی خویش در حصری هنری رفت و نتوانست آنگونه که آرزو داشت یک بار دیگر بر صحنه برای شیفتگان و مخاطبانش نالهی مرغ سحر سر دهد.
این دو جدا از تشابهات اسطورهساز فراوانی که زندگی و سرنوشتشان داشت و فرصت پرداختن به آنها در این مجال نیست، در ارتباط با ملت ایران دو جملهی نسبتاً مشابه بر زبان راندهاند که آدمی را به تامل وا میدارد:
محمد مصدق هنگامی که فرزندش نتوانست از دولت امیر عباس هویدا مجوز اعزام او به خارج از کشور را جهت درمان بیماری دریافت کند در برابر درخواستهای اطرافیان برای آوردن پزشک از خارج از کشور گفت:
«لعنت بر من و هرکس دیگر که در این روزگار، خرج چندین خانوار فقیر ایرانی را صرف آوردن پزشک از خارجه نماید. من خاک پای این ملتم».
محمد رضا شجریان نیز در پیامی به هفتهنامهی چلچراغ «خاک پای مردم ایران بودن و صدای خس و خاشاک شدن» را افتخار زندگی هنری خود دانست است.
این دو با طرح جملات نسبتاً مشابه فوق این پرسش را در برابر ذهن مخاطب قرار میدهند که «آیا بیان این جمله صرفاً به منزلهی تعارفی با مخاطب ایرانی است یا در واقع این دو ظرفیتی را در نهاد ملت ایران میبینند که چنین جملهای را از چنان جایگاهی دماوندگونه بر زبان میآورند؟»
این «ملت ایران» که این دو خود را خاک پای او میدانند کیست؟
آیا این همو نیست که در زمانهی نقض بدیهیترین حقوق این دو و سالها حصر مکانی و هنری آنها، سکوت پیشه کرده است و جز شکوههایی به زمزمه چیزی نگفته است؟ آیا این همو نیست که برخی او را نخبهکش و اسطورهکش میدانند و اصولاً در آلام و رنجهای این دو در زندگی خود، یکی از مسببان و مقصران اصلی شناسانده میشود؟ یا مخاطب این جمله ملتی است که ظرفیت و گنجی پنهان را در درون خود نهفته کرده و قرنها سکوت، اعتماد به نفس ملی او را فرسوده است و این دو اسطوره با چنین جملاتی میخواهند بگویند که ما با چنین منزلت و مقامی، در برابر بزرگی و عظمت این کهن ملت، که خود نهالی برآمده از آب و خاک آنند، سر تعظیم فرو میآوریم.
کنت دوگوبینو، خاورشناس و دیپلمات فرانسوی توصیفی درباره ایرانیان دارد که ما را در پاسخ به پرسش فوق یاری میکند. او میگوید:
«ایرانیان خود را در کشورشان و کشور را در خودشان دوست دارند. آنان با بیاعتنایی به آمدوشد حکومتهای گوناگون نظر میکنند، بیآنکه علاقهای به یکی از آن حکومتهایی که از بالای سر آنها میگذرند، نشان دهند. بدینسان، آنان مردمانی عاری از حس وطن پرستی سیاسی بهنظر میآیند، اما کشورگشاییها و چیرهشدنها، بیآنکه به فردیت ایرانی آسیبی برسانند، نیروی خود را از دست داده و نابود میشوند. به عبث، میتوان بخشی از ایران را جدا یا سرزمین آن را تقسیم کرد؛ میتوان نام ایران را از آن گرفت، ایران، ایران خواهد ماند و نخواهد مُرد. ایران، در نظر من، چونان سنگ خارایی است که موجهای دریا آنرا به اعماق راندهاند، انقلابات جوی آن را به خشکی انداختهاند، رودی آن را با خود برده و فرسوده کرده است؛ تیزیهای آن را گرفته و خراشهای بسیاری بر آن وارد آورده، اما سنگ خارا که پیوسته همان است که بود، اینک، در وسط درهای بایر آرمیده است. زمانی که اوضاع بر وفق مراد باشد، آن سنگ خارا گردش از سر خواهد گرفت (طباطبایی، 1395: 222).
در لابلای سخنان شجریان نیز میتوان عباراتی را یافت که ما را در یافتن پاسخ پرسش فوق یاری میدهد؛ او میگوید: «من نه اهل غرورم و نه خودشیفته و نه اهل تکبرم، غروری اگر دارم، غرورم، غرور فرهنگی است، غرور ملی است، غرور شخصی نیست. من غرور شخصیام را فدا می کنم برای غرور ملیام و غرور فرهنگیام. چون فرهنگم مال ملتم است و ملتم غرور من است، ملتم یک ملت متمدن و با فرهنگ است» (بنگرید به شجریان، 1395).
این شناخت شجریان از گرانبهایی سنگ خارای ایران و غرور فرهنگی اوست که او را که تبدیل به یکی از خدایگانهای عرصهی فرهنگ ایرانشهر شده است در جایگاهی قرار میدهد که با شناختی عمیق نسبت به داشتههای فرهنگی مردمان این سرزمین، خود را خاک پای آنها بداند.
«جهان برای شجریان ایران بود و ایران برای او جهان» (همان) و بدیهی است که در نظرگاه گویندهی این جمله او خود را خاک پای ملت ایران بداند.
بر این اساس میتوان سخن شجریان و پیش از او مصدق را سخنی صادقانه دانست که از شناختی عمیق نسبت به داشتهها و ارزشهای فرهنگی ملت ایران بر میخیزد؛ این سخن اگرچه ریشههایی عمیق در واقعیت دارد اما در عین حال تلاشی است در جهت بازگرداندن اعتماد به نفس به ملتی که به گفتهی گوبینو در پی آن است که گردش خود را از سر گیرد.
یارینامهها
- شجریان، محمد رضا (1395) جهان من ایران است. گفتگو با روزنامه ایران. 17 خرداد 1395
- طباطبایی، سید جواد (1395) تاملی درباره ایران. جلد نخست: دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران. تهران: مینوی خرد.