✳️ ایرانگرایی و آخرین پادشاه ایران ✳️
✍️ سجاد فتاحی - جامعهشناس
میتوان ایرانگرایی سیاستمداران را با دو معیار به قضاوت نشست: نخست رویایی که برای ساکنان این سرزمین در سر میپرورانند و دوم نحوهی تلاش و عملکردشان در طول دوران زندگی برای تحقق آن رویا.
هرچه رویاهای یک سیاستمدار به رویای ملی (رویایی که مورد توافق تمامی ساکنان این سرزمین است) نزدیکتر باشد و هرچه در دوران زندگی اثرگذاری بیشتری برای حرکت به سمت تحقق این رویا داشته باشد میتوان بیان کرد که آن سیاستمدار در جرگهی سیاستمداران ایرانگرا بوده و احتمالاً در حافظهی جمعی ساکنان آن سرزمین باقی خواهد ماند.
امروز 5 مرداد سالروز درگذشت محمد رضا پهلوی آخرین پادشاه ایران است؛ به نظر میرسد اگر با دو معیار فوق به او و حاکمان همردهی پیش و پس از او بنگریم درکی واقعگرایانهتر نسبت به این شخصیت سیاسی ایران معاصر به دست خواهیم آورد.
دوست داشته باشیم یا خیر، ایران و سرنوشت ایرانیان دال مرکزی گفتمانی است که میتوان از سخنان و گفتگوهای او استخراج کرد؛ گفتمانی ایرانگرا، که در حاکمان همردهی پیش و پس از او اگر نگوییم بیسابقه اما کم سابقه است. ایرانی که او تحویل گرفت و در سال 1357 از آن خارج شد نیز به روایت آمار و دادههای تاریخی مشخص است و از این منظر میتوان گفت که در دوران حکومت او حرکتی مثبت و روبهجلو برای تحقق رویایِ ملّی رقم خورد.
ناگفته پیداست که این سخن به معنای نادیده گرفتن ضعفها و خطاهای بزرگ او، از قبیل نحوهی تعامل او با دکتر محمد مصدق، یا تایید نظام پادشاهی نیست؛ اما هرچه بود میتوان محمد رضا پهلوی را ذیل جریان گستردهی ایرانگرا تعریف کرد؛ جریانی که امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند نگاهی خاکستری به شخصیتهای تاریخی این سرزمین است؛ چرا که نگاهی سیاه و سفید به این شخصیتها نه تنها با واقعیتهای تاریخی و علمی منطبق نیست بلکه شکافهایی ترمیمناپذیر را در این جریان پدید میآورد که تنها به سود جریانهایی است که در دغدغهمندی آنها برای آیندهی ایرانیان تردیدهایی جدی وجود دارد.