«ایران‌نامه»

ایران‌نامه جایگاهی است برای انتشار یادداشت‌های من دربارۀ ایران

«ایران‌نامه»

ایران‌نامه جایگاهی است برای انتشار یادداشت‌های من دربارۀ ایران

نویسندگان

 

✍️ سجاد فتاحی - جامعه‌شناس

 

امروز، اول اکتبر، درست 2352 سال از سومین و آخرین نبرد داریوش سوم با اسکندر مقدونی در گوگَمِل می‌گذرد. گوگَمِل را در تاریخ ایران باید به خاطر داشت چرا که آشکار کنندۀ یکی از مهمترین ضعف‌های نظام‌های سیاسی ایران است، ضعفی که اگر برطرف نشود تکرار گوگَمِل‌ها تا حذف تمدنی کهن از عرصۀ تاریخ، اجتناب‌ناپذیر خواهد بود.

 داریوش سوم نمونه‌ای از رهبران بی‌کفایت تاریخ ایران است که با تصمیم‌گیری‌های اشتباه خود دروازه‌های ایران را به روی اسکندر گشود و موجبات فروپاشی امپراتوری بزرگ هخامنشی و ایجاد تغییری نزولی در مسیر تاریخ ایران را فراهم کرد.

ایرانیان اگرچه یکی از نخستین طراحان نظام‌های حکومتی در مقیاس امپراتوری‌ها و سرزمین‌های بزرگ در جهان بوده‌اند، اما یکی از نقص‌های نظام‌های سیاسی آنها در چند قرن گذشته آن بوده است که در این نظام‌ها، به همان اندازه که احتمال به قدرت رسیدن رهبرانی شایسته، چون کورش و داریوش بزرگ، فراهم بوده است امکان به قدرت رسیدن رهبرانی بی‌کفایت، چون داریوش سوم، که کنترلی بر قدرت و تصمیم‌گیری‌های اشتباه آنها اعمال نمی‌شود نیز وجود داشته؛ و این رهبران با ضعف‌ها وتصمیم‌گیری‌های اشتباه خود می‌توانسته‌اند تمامی دستاوردهای رهبران کارآمد پیشین را بر باد دهند.  

در تمام قرن‌های گذشته، ایرانیان هنوز نتوانسته‌اند نظام سیاسی‌ای را پدید آورند که در آن از یک‌سو موجبات به قدرت رسیدن رهبران و سیاست‌مداران بلندپایۀ با کفایت فراهم شود و از سوی دیگر بر قدرت رهبران محدودیت‌هایی اعمال شود که تصمیم‌گیری‌های اشتباه آنها کنترل شده و دستاوردهای تمدن کهنی چون ایران بواسطۀ ضعف‌ها و تصمیم‌گیری‌های اشتباه آنها در چشم‌زدنی بر باد نرود؛ و این یکی از دلایل چرخۀ تکرار شوندۀ ناکامی‌های ایران است.

آری گوگَمِل را باید به خاطر داشت چرا که درسی بزرگ برای تاریخ ایران دارد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۰۰ ، ۲۱:۱۷
سجاد فتاحی

 

✍️ سجاد فتاحی - جامعه‌شناس

 

ایران‌زمین در طول تاریخ خود آشیانه و پناهگاه ادیان گوناگونی بوده است.

مطالعۀ تاریخ این سرزمین بیانگر آن است که تمامی ادیان بزرگ تاریخ در برهه‌هایی، پرستشگاه‌ها و پیروانی بیش و کم در این سرزمین داشته‌اند؛ و ادیان کهن در آن بر ادیان جدید اثراتی عمیق برجای گذاشته‌اند. همین است که به نظر می‌رسد در این سرزمین در هم‌زیستی و ترکیب ادیان گوناگون (از آیین مهر و دین زرتشت و بودا گرفته تا آیین مسیحیت و یهودیت و دین اسلام) دینی پدید آمده که می‌توان آن را با توجه به محدودۀ جغرافیایی که در آن پرورش یافته است «دینِ ایرانی» نامید؛ دینی که همۀ آن ادیان بزرگ هست و هیچ‌یک به تنهایی نیست؛ دینی که در آن کثرت ادیان به وحدت تبدیل می‌شود. از این رو تعصب دینی در این دین، کودکانه‌ترین رفتار و تبدیل نمودن دین به ابزاری برای کسب قدرت سیاسی و اقتصادی نکوهیده‌ترین منش است.

«دینِ ایرانی» در مقاطعی منادیانی بزرگ و متونی سُتُرگ نیز داشته است که یکی از آنها «مولانا جلال‌الدین رومی» و «مثنوی معنوی» اوست؛ مردی که امروز 8 مهر سالروز تولد و بزرگداشت آن دُردانه است.

به نظر می‌رسد که یکی از کامل‌ترین تعاریف را از او و مثنوی معنوی‌اش شیخ بهایی ارائه داده است:

من نمی‌گویم که آن عالیجناب / هست پیغمبر ولی دارد کتاب   

مثنوی معنوی مولوی / هست قرآنی به لفظ پهلوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۰۰ ، ۲۱:۱۴
سجاد فتاحی

این متن در روزنامۀ دنیای اقتصاد، به تاریخ 1400/5/9 منتثر شده و با صلاحدید سردبیر عنوان آن به «ناترازی در منابع و مصارف» تغییر یافته است؛ که البته عنوانی نارساست. 

https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3785453  

نگاهی هرچند گذرا به منابع مرتبط با تاریخ و جغرافیای ایران بیانگر آن است که این سرزمین در طول تاریخ خود در زمینه منابع آب دارای دو ویژگی برجسته بوده است: نخست آنکه میزان بارش‌ها در بخش قابل‌توجهی از این سرزمین در مقایسه با نقاط پربارش جهان بسیار کمتر است؛ دوم اینکه به‌صورت دوره‌ای دچار خشکسالی‌هایی می‌شود که میزان بارش‌ها را از آنچه به‌طور متوسط هست، کمتر کرده و ساکنان این سرزمین را با سختی‌هایی مواجه می‌کند. بروز خشکسالی‌های دوره‌ای در تاریخ ایران چنان برجسته و اثرگذار بوده است که داریوش هخامنشی در نیایش خود به درگاه اهورامزدا تقاضا می‌کند ایران را در کنار دشمن و دروغ، از خشکسالی نیز در امان بدارد.

در دهه‌های گذشته با وجود برجسته‌بودن دو ویژگی کمی بارش و خشکسالی‌های دوره‌ای در تاریخ و جغرافیای ایران، نظام‌  سیاستگذاری به گونه‌ای بوده است که گویی در سرزمینی پربارش حکم می‌راند و در آن از خشکسالی‌های دوره‌ای خبری نیست. نتیجه این امر، آن شده است که رابطه بین مصارف و منابع آب در ایران به‌شدت برهم خورده و با اندکی کاهش در میزان بارندگی‌ها که در نقاط مختلف کشور متفاوت است، کاهش بارندگی تبدیل به تنش آبی می‌شود. به‌عنوان مثال در حوضه آبریز زاینده‌رود با کاهش ۱۰درصدی بارش‌های سالانه، این حوضه در شرایط تنش آبی شدید قرار می‌گیرد. در چنین شرایطی اگر خشکسالی‌های شناخته‌شده دوره‌ای تاریخ ایران که حتی موجب کاهش بیش از ۵۰درصدی میزان بارش‌های سالانه می‌شود، بروز و ظهور کند، بحران منابع آب عمیق‌تر شده و به بحرانی اجتماعی‌‌سیاسی تبدیل می‌شود که نمود آن را در اصفهان، کرمان و یزد دیده‌ایم و امروز در خوزستان دوست‌داشتنی ایران می‌بینیم.

اگر نظام حکمرانی آب در ایران متناسب با ویژگی‌های تاریخی و جغرافیایی این سرزمین طراحی شده بود و به‌عنوان مثال میزان مصارف آب در کشور را با کنترل متغیرهای مختلف جمعیتی، اقتصادی و سیاسی در سطح ۴۰درصد منابع آب تجدیدپذیر تنظیم می‌کرد، کاهش حتی ۵۰درصدی میزان بارش در کشور با وجود مصائب و مشکلاتی که ایجاد می‌کرد، به بحران خشکسالی تبدیل نمی‌شد.

اصولا بحران خشکسالی مفهومی است که تنها به‌کار حکمرانی ناکارآمد و سیاستمدارانی می‌آید که درصدد توجیه اشتباهات خود در عرصه سیاستگذاری و اجرا هستند. آنچه امروز شاهد آن هستیم، بحرانی است که کاهش میزان بارندگی و خشکسالی‌های دوره‌ای تاریخ ایران را که ویژگی اقلیمی این سرزمین است، به بحران آب و خشکسالی تبدیل کرده است.

نگارنده به‌صورت مبسوط به موضوع نواقص نظام حکمرانی آب در ایران که سبب‌ پیدایش بحران آب و رسیدن ایران به مرحله ورشکستگی منابع آبی شده، در کتاب «ایران و مساله پایداری» پرداخته و خواننده علاقه‌مند به موضوع را برای آشنایی بیشتر به آن اثر ارجاع داده است؛ بنابراین در این نوشتار تنها به ذکر اصلی‌ترین ایرادهای وارد بر نظام حکمرانی آب که کمی بارش و خشکسالی را به بحران آب و بحران خشکسالی تبدیل کرده است، اکتفا می‌شود.

بدیهی است اگر در مقام‌های  سیاستگذاری عزمی برای شنیدن و اصلاح وجود داشته باشد، با شناخت همین نواقص می‌توان راهکارهایی اساسی و نه کوتاه‌مدت و بی‌اثر برای برون‌رفت از بحران کنونی آب و خشکسالی در ایران یافت. یادمان باشد ابعاد بحران کنونی آب و خشکسالی در ایران بسیار فراتر از آن است که بتوان با پروژه‌های انتقال آب، ارسال تانکر و بطری‌های آب‌معدنی امیدی به حل و حتی جلوگیری از تعمیق آن داشت.

بحران کنونی منابع آب و خشکسالی در ایران را می‌توان در زنجیره‌ای علّی تا رسیدن به علل ریشه‌ای دنبال کرد و باید توجه کرد که باقی‌ماندن در علل سطحی و نپرداختن به علل ریشه‌ای کمکی به حل این بحران نخواهد کرد.

بارزترین علت بحران کنونی منابع آب در ایران و تبدیل خشکسالی به بحران اجتماعی‌‌سیاسی، فقدان تعادل بین منابع و مصارف آب تجدیدپذیر در کشور است. به‌عبارتی در چند دهه گذشته  بنا به دلایل گوناگون مصارفی بسیار بیشتر از منابع تجدیدپذیر آب در ایران تعریف شده است. نظام حکمرانی آب در حالی‌که با توجه به ویژگی‌های تاریخی و جغرافیایی ایران باید تنها برای استفاده از ۴۰درصد منابع آب تجدیدپذیر برنامه‌ریزی می‌کرد، بنا به گفته رئیس سازمان حفاظت محیط‌زیست، ۱۱۰ درصد منابع را مورد استفاده قرار می‌دهد. این موضوع به‌معنای آن است که این نظام حکمرانی آب خطا و فاصله‌ای ۷۰درصدی با وضعیت مطلوب دارد.

در لایه‌ای عمیق‌تر، دومین علت پیدایش بحران آب در ایران و تبدیل خشکسالی از یک ویژگی اقلیمی به بحران اجتماعی-‌سیاسی این بوده است که نظام حکمرانی آب  در چند دهه گذشته با اتکای صرف به افزایش منابع آبی از طریق برداشت بیشتر از منابع آب زیرزمینی و اعمال مدیریت بر جریان آب رودخانه‌ها از طریق احداث سدها، موضوع مهم کنترل مصارف آب را که روش‌ها و سازوکارهای گوناگونی برای آن وجود دارد، به‌دست فراموشی سپرده است.

واکاوی ریشه‌ای‌تر بحران منابع آب و بحران خشکسالی در ایران، ما را به سومین علت پیدایش شرایط کنونی می‌رساند. بی‌توجهی به سیاست‌های محدودکننده مصارف آب و تاکید بسیار بر اقدامات و سیاست‌های تامین‌کننده بیشتر منابع آب در ایران، نتیجه ضعف ساختاری سازمان حفاظت محیط‌زیست در نظام حکمرانی ایران است،سازمانی که اگر جایگاه آن به‌درستی در نظام حکمرانی ایران طراحی می‌شد، می‌توانست با ممانعت از برداشت بی‌رویه از منابع آب کشور زمینه توجه به سیاست‌های کنترل‌کننده مصرف آب را فراهم کند.

پرسش از چرایی جایگاه ساختاری ضعیف سازمان حفاظت محیط‌زیست در نظام سیاسی و حکمرانی ایران، ما را به چهارمین علت ریشه‌ای پیدایش بحران کنونی خشکسالی و منابع آب در ایران می‌رساند که باید آن را در مشخصات طراحی سیستم و مبانی پارادایمی این سیستم جست‌وجو کرد. وقتی در مبانی پارادایمی موضوع ضرورت زیستن در چارچوب محدودیت‌های محیط‌زیستی و حفظ محیط‌زیست مورد توجه قرار نمی‌گیرد، بدیهی است هنگام طراحی نظام حکمرانی نیز زیرسیستم‌های حافظ محیط‌زیست در جایگاهی حاشیه‌ای و ضعیف قرار خواهند گرفت. در همین سطح می‌توان به عوامل دیگری همچون وجود ضعف‌های اساسی در سازوکار انتخاب کنشگران کلیدی که منجر به انتخاب افرادی عموما غیرمتخصص و ناتوان شده است، ابهام در مجموعه اهداف و در بعضی موارد تناقض این اهداف با یکدیگر؛ افزایش وابستگی دولت به درآمدهای نفتی و کاهش نیاز به درآمدهای مالیاتی و مشارکت مردمی و مهم‌تر از همه، وجود نقص‌هایی در زمینه تفکیک و توازن قوا اشاره کرد که هر‌یک به گونه‌ای کارآمدی در زمینه حکمرانی آب و خشکسالی را کاهش داده و بارش‌های کم و خشکسالی را از ویژگی اقلیمی به بحران اجتماعی سیاسی محیط‌زیستی تبدیل کرده‌ است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۵۱
سجاد فتاحی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کتاب ایران و مسئلۀ پایداری با نگرشی بین‌رشته‌ای درصدد ارائۀ چهارچوبی جهت طراحی و تحلیل یکی از مهم‌ترین سیستم‌های ساخته‌شده توسط بشر یعنی نظام حکمرانی است. در این کتاب تلاش شده است با بهره‌گیری از مفاهیم مطرح در نظریۀ سیستم‌ها و سیستم‌های کنترل، اصول مقدماتی طراحی و تحلیل نظام‌های حکمرانی معرفی شود. اگرچه چهارچوبِ معرفی‌شده در این کتاب را می‌توان برای تحلیل و طراحی تمامی نظام‌های حکمرانی در سطوح و حوزه‌های گوناگون به کار برد، اما نویسنده در فصلِ نهایی کتاب تلاش کرده است آن را برای توصیف، تحلیل و تبیین وضعیت کنونی ایران در آغاز سدۀ پانزده شمسی به کار گرفته و ضمن ارائه گزارشی از وضعیت پایداری ایران، پیشنهادهایی را جهت اصلاح یا طراحی نظام حکمرانی ایران، که از منظر معرفی‌شده در کتاب، مهم‌ترین و ضروری‌ترین اقدام در جهت حفظ پایداری کهن‌سیستم اجتماعی ـ سیاسیِ ایران است ارائه دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۶
سجاد فتاحی

 

✍️ سجاد فتاحی - جامعه‌شناس

 

نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری 1400 که نتیجۀ آن از مدت‌ها پیش مشخص بود؛ همانند آیینه‌ای است که جریان‌های سیاسی می‌توانند با نگریستن در آن ایرادهای خود را کشف نموده و اگر خواستند در صدد برطرف نمودن آن برآیند؛ اگر هم نخواستند که مهم نیست! جهان اجتماعی و سیاسی قواعدی دارد که اگر به آنها تن ندادی حذف خواهی شد.   

بزرگترین درس این انتخابات برای رهبر نظام جمهوری اسلامی و حامیانش است. می‌گویم رهبر نظام، چون ایشان را نیز گرفتار نواقص ساختاری نظام جمهوری اسلامی می‌دانم و البته قربانی این نواقص؛ همانند تمامی رهبران و سران نظام‌های سیاسی ناکارآمد در تاریخ که آخرین قربانیان چنین ساختارهایی بوده‌اند. به هر ترتیب که به نتیجۀ انتخابات بنگریم نرخ مشارکت در این انتخابات به صورت قابل توجهی در مقایسه با انتخابات‌های پیشین کاهش یافته است و بحران مشروعیت نظام جمهوری اسلامی در مقایسه با گذشته عمیق‌تر شده است. وضعیت کنونی ایران را به هر ترتیب که تبیین کنیم بخش قابل توجهی از علل این وضعیت در نواقص موجود در ساختار نظام جمهوری اسلامی ریشه دارد (به این موضوع در کتاب ایران و مسئلۀ پایداری به صورتی مبسوط پرداخته شده است؛ بنگرید به https://t.me/SIAGS/356). نواقصی که تنها رهبر کنونی نظام می‌تواند در فرصت باقی مانده از حیات خویش برای آنها چاره‌اندیشی نموده و به این ترتیب نامی نیکو از خود در تاریخ برجای گذارد. اگر واقعیت بحران مشروعیت نظام جمهوری اسلامی و نقش اساسی معماری این نظام در پیدایش وضعیت کنونی ایران، توسط رهبر جمهوری اسلامی پذیرفته شود، یکدست شدن تقریبی ساختار قدرت سیاسی در ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری 1400، فرصتی است که آیت‌الله خامنه‌ای می‌تواند از آن با خیالی آسوده برای اصلاح نواقص اساسی جمهوری اسلامی در جهت تأمین منافع ایران استفاده کند.

اصلاح‌طلبان نیز می‌توانند با نگریستن در آینۀ انتخابات ریاست جمهوری 1400 درس‌های خود را بیاموزند. نتایج این انتخابات هم‌راستا با نظرسنجی‌های گذشته نشان داد که آنان به شدت پایگاه اجتماعی خود را در جامعۀ ایران از دست داده‌اند و به احتمال فراوان با نتایج حاصل از این انتخابات بیش از پیش از دست خواهند داد. زمانۀ بازی دوگانۀ اصلاح‌طلبی در ایران به پایان رسیده است و این جریان سیاسی باید بین دو جریان موافق و مخالف جمهوری اسلامی دست به انتخاب بزند؛ این جریان نمی‌تواند در خفا و در عالم ذهن مخالف جمهوری اسلامی باشد و در عمل در درون قواعد این نظام سیاسی بازیگری کند. اصلاح‌طلبان اگر موافق جمهوری اسلامی هستند و آن را نظامی اصلاح‌پذیر می‌دانند باید شیوۀ کنشگری سیاسی و گفتمان سیاسی خود را تغییر دهند و اگر به نظام جمهوری اسلامی اعتقادی نداشته و آن را اصلاح‌ناپذیر می‌دانند، دیگر شرکت در بازی انتخابات و تلاش در جهت کسب رأی مردم از طریق سازوکارهای این نظام سیاسی معنایی ندارد. هم نظام سیاسی و هم پایگاه اجتماعی قدیمی اصلاح‌طلبان پی به این بازی دوگانه برده‌اند و نتیجۀ این انتخابات نشان داد که این جریان هم توسط نظام سیاسی حذف خواهد شد و هم پایگاه و سرمایۀ اجتماعی خود را بیش از پیش در بین جامعۀ ایرانی از دست خواهد داد. نقد دیگر وارد بر اصلاح‌طلبان ایرانی در انتخابات 1400 این بود که این جریان علیرغم آگاهی از نتایج نظرسنجی‌های معتبر که تقریباً بیانگر نتیجۀ نهایی‌ای بود که امروز رقم خورده است دست به یک خودکشی سیاسی زد. مشاوران آقای خاتمی و البته آقای همتی امروز باید پاسخ دهند که علیرغم آگاهی از نتایج نظرسنجی‌ها چرا این دو را وارد یک بازی از پیش باخته کردند؛ در حالی که کناره‌گیری آقای همتی از انتخابات و عدم ورود آقای خاتمی به موضوع انتخابات تعیین‌ تکلیف شدۀ 1400 نتایج بلند مدت بهتری داشت.  

این انتخابات برای تحول‌خواهان، براندازان و مخالفان جمهوری اسلامی و کسانی که بهبود وضعیت ایران را جز در سایۀ تغییراتی اساسی در نظام جمهوری اسلامی یا جایگزینی آن با نظام سیاسی کارآمدتری جستجو می‌کنند نیز حاوی درس‌هایی است. اگرچه می‌توان کاهش قابل توجه نرخ مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری 1400 را به معنای تقویت پایگاه اجتماعی مخالفان جمهوری اسلامی دانست (امری که نتایج نظرسنجی‌های سال‌های گذشته نیز آنرا تأیید می‌کند) اما مسئلۀ اصلی این جریان متکثر سیاسی این است که اصولاً طرحی ایجابی برای فردا ندارد؛ این جریان نمی‌گوید که جایگزین مدنظر او برای نظام جمهوری اسلامی چیست؟ چه ویژگی‌ها دارد؟ و طی چه سازوکاری روند گذار از جمهوری اسلامی را دنبال خواهد کرد؟. تا زمانی که پاسخ این پرسش‌ها نیز مشخص نباشد نمی‌توان از جامعۀ ایرانی انتظار داشت که اقبالی بیشتر از آنچه که به موضوع تحریم انتخابات 1400 از خود نشان داد از خود بروز دهد. این جریان سیاسی باید از همین فردای انتخابات به موضوع طراحی و معماری نظام نوین حکمرانی در ایران ورود کرده و پاسخی ایجابی برای فردای ایران داشته باشد.

ای کاش هر یک از جریان‌های سیاسی ایران به جای مجال دادن به توهم بیهودۀ پیروزی در انتخابات 1400 و غره شدن به آن یا ناامیدی به واسطۀ شکست در این انتخابات، نتایج این انتخابات را به منزلۀ آیینه‌ای برای واکاوی نواقص و اشتباهات خود ببینند؛ به این ترتیب هم رستگار خواهند شد و هم منافع ملی ایران را تأمین خواهند کرد.  

https://www.instagram.com/sajjad_fattahi_official/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۰۴
سجاد فتاحی

 

سجاد فتاحی- جامعه‌شناس

https://www.instagram.com/sajjad_fattahi_official/

در شرایط کنونی، که با تصمیم شورای نگهبان در مورد نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری 1400، اندک اصلاح‌طلبان امیدوار به اصلاح نظام جمهوری اسلامی از طریق مشارکت در انتخابات نیز به جرگۀ ناامیدان از اصلاح نظام پیوسته‌اند، سخن گفتن از آیندۀ روشن ایران ممکن است برای عده‌ای اگر نگوییم متوهمانه که خوش‌بینانه باشد.

وقتی می‌گویم آیندۀ روشن، لزوماً به معنای بهتر شدن وضعیت ایران در کوتاه مدت نیست بلکه به آن معناست که ابهام‌ها و عدم قطعیت‌ها کمتر شده و به نظر می‌رسد پس از سال‌ها بلاتکلیفی فرساینده، ایران در حال قرار گرفتن در مسیری روشن است که خوب یا بد بودن این آینده به نحوۀ مواجهۀ ایران‌گرایان با شرایط کنونی وابسته است.    

پیش از بیان استدلال‌هایم برای آیندۀ روشن‌تر ایران، باید به دو نکته اعتراف کنم تا مخاطب تصور نکند که نویسنده این مطلب نیز همانند برخی، هم به نعل می‌زند و هم به میخ.

من به دلایل مختلف که در نوشتاری دیگر به آن می‌پردازم معتقدم که اصلاح نظام جمهوری اسلامی آن‌قدر دشوار است که بهتر است وقت خود و دیگران را با امید به این موضوع و تلاش برای آن تلف نکرده و هزینه‌ای برای آن نپردازیم. تجربۀ بیش از 4 دهۀ گذشته نشان می‌دهد که در این نظام سیاسی جایگزینی افراد اگرچه ممکن است در کوتاه مدت امیدهایی واهی را آفریده و بهبودهایی جزئی را ایجاد نماید، اما کمکی به حل بحران‌های بزرگ پیش‌رو و رسیدن ایران به جایگاهی که شایستۀ آن است نخواهد کرد. به همین دلیل تا اطلاع ثانوی پرداختن ایران‌گرایان به موضوع انتخابات در جمهوری اسلامی و شرکت در آن در بهترین حالت عملی بی فایده و صرفاً باعث اتلاف وقت و انرژی و در بدترین حالت موجب افزایش شکاف‌ بین گروه‌های مختلف ایران‌گراست، گروه‌هایی که نزدیک‌تر شدن آنها به هم برای آیندۀ ایران لازم و ضروری است.

این از اعترافات نویسنده، که امیدوارم شک و تردیدها نسبت به اینکه او هم به نعل می‌زند و هم به میخ، برطرف کرده باشد.       

در 4 متن که در مرداد ماه 1399 منتشر کردم (بنگرید به https://b2n.ir/b58948 ) تاکید بر آن بود که مسألۀ جانشینی رهبر کنونی نظام جمهوری اسلامی، مهمترین مسألۀ پیش‌روی این ساختار سیاسی است و از این به بعد تمامی تصمیم‌گیری‌های کلان نظام، با توجه به آن انجام می‌شود.     

در آن متن بیان شد که مجتبی خامنه‌ای و سید ابراهیم رئیسی از بین تمامی گزینه‌های محتمل و ممکن جانشینی رهبر کنونی نظام، از شانس و قدرت بیشتری برخوردارند. به هنگام نوشتن آن متن‌ها تصور من بر این بود که شانس مجتبی خامنه‌ای از ابراهیم رئیسی بیشتر است و به همین دلیل در تحلیل نهایی آن نوشتار گزینۀ نهایی جانشینی رهبری را تا آن زمان، مجتبی خامنه‌ای و ابراهیم رئیسی را حامی مهم او برای رسیدن به این جایگاه می‌دانستم؛ البته در بخش چهارم و پایانی آن نوشتار به این نکته اشاره شده بود که: «در صورت ورود ابراهیم رئیسی به انتخابات ریاست جمهوری 1400 و پیروزی او در این انتخابات، به شدت شانس او برای قرار گرفتن در جایگاه رهبری افزایش خواهد یافت ...» (بنگرید به https://b2n.ir/t72100 )

در شرایط کنونی که هم رئیسی در انتخابات شرکت کرده است و هم شورای نگهبان زمین بازی را به گونه‌ای چیده است که او بدون کمترین مشکل به جایگاه ریاست جمهوری دست یابد، به نظر می‌رسد که عزم لایه‌های بالای نظام سیاسی برای تبدیل کردن رئیسی به گزینۀ نهایی جانشینِ رهبری جزم شده است. تصمیمی که با توجه به منابع قدرت نیروهای سیاسی موجود در عرصۀ سیاست ایران، تصور نمی‌کنم دست‌کم در کوتاه مدت گروهی توانایی مقابله با آن را داشته باشد.

در ساختارهای سیاسی شبیه جمهوری اسلامی، اصلاحات کلان در ساختار این نظام‌ها که بدون آن اصلاحات افزایش کارآمدی و حل مسائل و بحران‌ها امکان‌پذیر نیست تنها به سه شرط زیر رخ خواهد داد:

  1. عالی‌ترین مقام‌های نظام سیاسی که در جمهوری اسلامی، در درجۀ نخست رهبری نظام و در وهلۀ بعد رئیس جمهور است، بواسطۀ آشکار شدن کامل بحران‌ها، خود تبدیل به منتقد شرایط و رویه‌های موجود در نظام سیاسی شده و برای حفظ قدرتی که در حال از دست رفتن است، انگیزۀ اصلاح در آنها افزایش یابد.
  2. رئیس جمهور بتواند و بخواهد که با نخبگان لایه‌های گوناگون جامعه در حوزه‌های مختلف ارتباط برقرار نموده، ایده‌های اصلاحی آنها را دریافت کرده، از بین آنها بهترین ایده‌ها را انتخاب نموده و در نهایت تبدیل به پروژه‌هایی اجرایی برای اصلاح ساختارها و مکانیزم‌ها و بهبود شرایط کشور کند.
  3. رئیس جمهور که رئیس دستگاه اجرایی کشور است، به صورت کامل معتمد بالاترین مقام نظام، یعنی رهبری باشد به گونه‌ای که اصلاحات مدنظر رئیس جمهور و اجرایی کردن این اصلاحات با تردید یا ترس از دست دادن قدرت توسط رهبری نظام همراه نباشد؛ چرا که تمرکز منابع قدرت سیاسی و اقتصادی در دست رهبر نظام جمهوری اسلامی به گونه‌ای است که می‌تواند هر پروژه اصلاحی را زمین‌گیر و متوقف کند. تجربۀ دوره‌های ریاست جمهوری هاشمی، خاتمی، احمدی‌نژاد و روحانی بیانگر این موضوع است.  

در چند دهۀ گذشته در جمهوری اسلامی، رؤسای جمهور حتی اگر ویژگی‌های اول و دوم را داشتند، اما همگی در کل دورۀ ریاست جمهوری خود و یا برخی چون محمود احمدی‌نژاد در دورۀ دوم ریاست جمهوری، ویژگی سوم را از دست داده و به همین دلیل هیچگاه این سه شرط به صورت کامل در یک رئیس‌جمهور محقق نبوده است. این موضوع را می‌توان راز شکست تمامی طرح‌ها و پروژه‌های اصلاحی کلان در نظام جمهوری اسلامی دانست.  

با پیروزی ابراهیم رئیسی در انتخابات ریاست جمهوری 1400 که از هم اکنون کاملاً مشخص است، سه شرط فوق محقق خواهد شد، و حتی اگر بپذیریم او گزینۀ نهایی رهبری نظام برای جانشینی است اختیارات قابل ملاحظه‌ای را نیز در دوران ریاست جمهوری خود کسب خواهد کرد که هیچ یک از رؤسای جمهور پیشین از آن بهره‌مند نبوده است. در ارتباط با شرط دوم و موضوع برقراری ارتباط رئیس جمهور با نخبگان و دریافت پیشنهادهای اصلاحی آنها، لازم به توضیح است که از یک سو با توجۀ به تجربۀ رئیسی در مسند ریاست قوۀ قضاییه به نظر می‌رسد که او تمایلی جدی برای برقراری این ارتباط و دست‌کم دریافت ایده‌ها و پیشنهادات اصلاحی را دارد؛ و از سوی دیگر به نظر می‌رسد برخی از نخبگان حوزه‌‌های اقتصادی، اجتماعی و محیط‌زیستی ایران نیز در صورت تمایل او، از انگیزۀ ارائه مشاوره و برقراری ارتباط با رئیسی برخورداند.

با این توضیحات دو سناریو پیش رو خواهد بود:

سناریوی نخست آنست که با توجه به فراهم شدن سه شرط اصلاح در نظام جمهوری اسلامی، و با افزایش شانس تبدیل شدن رئیسی به جانشین رهبر کنونی نظام، او با برخورداری از اختیارات بی‌سابقه از سوی رهبری، به سمت انجام اصلاحات اساسی در نظام جمهوری اسلامی حرکت نموده و با این اصلاحات، توان این نظام را برای مواجهه بهتر با بحران‌ها افزایش دهد. در صورت تحقق این سناریو احتمال فروپاشی نظام جمهوری اسلامی کاهش می‌یابد.  

سناریوی دوم آن است که بنا به دلایلی از قبیل عدم برقراری ارتباط صحیح رئیسی با نخبگان حوزه‌های گوناگون، عدم توانایی و عزم او برای انجام اصلاحات اساسی لازم در جهت افزایش کارآمدی نظام جمهوری اسلامی و یا افزایش نزاع بر سر جانشینی بین حامیان او و حامیان مجتبی خامنه‌ای، فرصت و پنجرۀ باز دو سال اول ریاست جمهوری رئیسی برای انجام اصلاحات از دست رفته و رئیسی در دام بحران‌های تشدید شوندۀ پیش‌رو قرار گیرد؛ در این شرایط با از بین رفتن اعتبار و شانس رئیسی برای قرار گرفتن در جایگاه جانشینی رهبری نظام، احتمال جانشینی مجتبی خامنه‌ای افزایش یافته و سرعت حرکت نظام جمهوری اسلامی به سمت فروپاشی نیز افزایش می‌یابد.

در شرایط موجود از بین دو سناریوی کلی فوق که می‌توان سناریوهای خردتری را نیز ذیل هر یک تعریف کرد، احتمال وقوع سناریوی دوم محتمل‌تر است؛ اما نمی‌توان به کلی احتمال رخ دادن سناریوی نخست را نیز رد کرد و به نظر می‌رسد برای قضاوت دقیق‌تر در مورد این موضوع باید منتظر 6 ماه اول ریاست جمهوری ابراهیم رئیسی باشیم.

با این توضیحات است که تصور می‌کنم آیندۀ ایران نسبت به گذشته بسیار روشن‌تر شده و از عدم قطعیت‌ها و ابهام‌های آن تا حدود زیادی کاسته شده است، نظام جمهوری اسلامی با برگزاری انتخابات تک نامزدی 1400  و با ابراهیم رئیسی در دوراهی اصلاحات ساختاری، افزایش کارآمدی و بقا یا فروپاشی و فنا قرار گرفته‌ است.

ایران‌گرایان اصلاح‌طلب و تحول‌خواه در شرایط کنونی، دو مسیر در پیش رو دارند که به نظر من هر یک را که انتخاب کنند بازی پیش‌رو به نفع ایران و ایران‌گرایان رقم خواهد خورد.

بخشی از ایران‌گرایان که به واسطۀ تجربیات تاریخی، به شدت از مخاطرات ناشی از فروپاشی نظام سیاسی برای آیندۀ ایران در هراسند می‌توانند تمامی ایده‌های اصلاحی خود را به صورت شفاف و روشن و بدون آنکه دغدغۀ درگیر شدن در کارهای اجرایی را داشته باشند به ابراهیم رئیسی منتقل نموده و تصمیم‌گیری و رایزنی برای اجرایی شدن این پیشنهادات را به صورت کامل به او واگذار کنند.

بخش دیگری از ایران‌گرایان نیز که اصولاً اصلاح نظام جمهوری اسلامی را غیر ممکن دانسته و رسیدن این نظام به مرحلۀ فروپاشی را ناگزیر می‌پندارند، یا از نظر روانی نمی‌توانند خود را متقاعد به همکاری و برقراری ارتباط با ابراهیم رئیسی در جهت پیش بردن پروژۀ اصلاح ساختاری نظام جمهوری اسلامی کنند، می‌توانند با خیالی آسوده و بدون آنکه درگیر مشاجرات بی حاصل با ایران‌گرایان اصلاح‌طلب در اصلاح‌پذیر بودن یا نبودن نظام جمهوری اسلامی شوند به فردای پس از فروپاشی این نظام بیاندیشند و طرح‌هایی مناسب برای معماری نظام حکمرانی آیندۀ ایران درانداخته و پیشنهاد کنند.

با تصمیم سران نظام جمهوری اسلامی به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در شکل و شمایل موجود، که البته با توجه به مسألۀ بحران جانشینی، گریزی از آن نیز نداشتند، ابراهیم رئیسی در شرایطی قرار گرفته است که می‌تواند تبدیل به عامل بقا یا فنای جمهوری اسلامی شود؛ برای قضاوت در این مورد باید منتظر 6 ماه نخست ریاست جمهوری ابراهیم رئیسی باشیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۲۷
سجاد فتاحی

✍️ سجاد فتاحی

 

در شرایط کنونی، می‌توان استراتژی جریان‌های ایران‌گرا در رابطه با جمهوری اسلامی را به دو دسته کلی تقسیم کرد:

⭕️ گروه نخست، ایران‌گرایان اصلاح‌طلب یا اصلاح‌جویی هستند که چنان از فروپاشی نظام‌ سیاسی، چه از طریق انقلاب داخلی و چه از طریق تهاجم خارجی، بیمناکند که تمام توان خود را صرف ترویج ایده‌ی اصلاح‌پذیر بودن نظام جمهوری اسلامی می‌کنند بدون آنکه توجه داشته باشند که اصولاً اصلاح نظام‌های‌ سیاسی نیازمند زمینه‌ها و شرایطی است که در ارتباط با جمهوری اسلامی این زمینه‌ها و شرایط محقق نیست. این گروه هنگامی که از ضرورت امیدواری جامعه سخن می‌گویند بیشتر اوقات منظورشان امیدوار کردن جامعه به اصلاح جمهوری اسلامی است و نه امیدوار کردن جامعه به توانایی خود برای آفریدن فردایی بهتر.  این گروه چنان از فروپاشی نظام سیاسی یا وقوع انقلاب در جامعه بیمناکند (یا به دلیل هزینه‌های سیاسی انقلاب یا پیوند خوردن منافع گوناگون اقتصادی و سیاسی‌شان با نظام سیاسی کنونی) که آن را معادل فروپاشی کل ایران به تصویر می‌کشند؛ و با همین تصویر در چند دهه‌ی گذشته در برخی انتخابات‌ها از سوی اکثریت جامعه اقبال نیز یافته‌اند. اما به نظر می‌رسد دولت حسن روحانی مهر ابطال نهایی بر این استراتژی است که به احتمال فراوان با پایان دولت او و آمار مشارکت پایین در انتخابات ریاست جمهوری 1400 پرونده آن برای همیشه بسته خواهد شد.

⭕️ گروه دوم، ایران‌گرایانی هستند که تمام توان خود را صرف رساندن هرچه سریعتر جامعه به نقطه فروپاشی نظام سیاسی یا وقوع انقلاب درجامعه می‌کنند، بدون آنکه توجه داشته باشند، ضرورتاً با فروپاشی نظام جمهوری اسلامی چه از طریق انقلاب و چه از طریق تهاجم خارجی، احوال جامعه‌ی ایرانی بهبود نخواهد یافت و ایران و ایرانیان به وضعیتی بهتر نخواهند رسید. اینان تمام توان خود را صرف امیدوار کردن جامعه به فروپاشی نظام سیاسی به روش‌های گوناگون می‌کنند.

اما در بین این دو گروه، اکثریت قابل توجهی از ایران‌گرایان قرار دارند که تردیدی بنیادین ذهن آنها را به خود مشغول کرده است. این گروه از یک سو اصلاح‌طلبی را جریانی شکست خورده می‌دانند که دیگر امیدی به آن و منادیانش نیست و از سوی دیگر تجربه انقلاب 1357 به آنها آموخته است که صرف ائتلاف بر سر آنچه که نمی‌خواهیم لزوما به آفرینش فردایی بهتر برای ایرانیان منجر نخواهد شد. پرسش بنیادین این گروه که بی پاسخ مانده این پرسش است:

«نظام سیاسی جایگزین جمهوری اسلامی چه ویژگی‌ها و مختصاتی باید داشته باشد تا همچون تجربه انقلاب 1357 به ناگاه چشمان خود را باز نکنیم و نبینیم که نظامی فرسوده‌تر و ناکارآمدتر از نظام پیشین بر سرنوشت ایران مسلط شده است؟»  

اصلاح طلبان هیچ‌گاه به صورت شفاف توضیح نداده‌اند که نظام سیاسی و حکومت ملی مطلوب آنها دارای چه ویژگی‌هایی است و نظام جمهوری اسلامی چه نسبتی با آن دارد؟ بازیگری سیاسی آنها در چند دهه گذشته اصولاً در همین فضای مبهم امکان شکل‌گیری یافته است. چرا که اگر به این پرسش به صورت شفاف پاسخ دهند از یک سو دیگر جایگاهی در نظم سیاسی کنونی نخواهند داشت و از تمام منافع بازی در فضایی مبهم و غیر شفاف بی‌بهره خواهند شد و از سوی دیگر  پوچ بودن امید آنها به اصلاح نظام جمهوری اسلامی آشکار خواهد شد و دیگر سکه اصلاح‌طلبی در جامعه خریداری نخواهد داشت.

عموم طرفداران براندازی نظام جمهوری اسلامی نیز هرگاه که بحث بر سر شکل نظام سیاسی جایگزین می‌رسد جز به بیان کلیاتی در این زمینه نمی‌پردازند و تلاش می‌کنند هرچه سریعتر از این بحث عبور کنند؛ با این ترس که ممکن است سخن گفتن از این موضوع، ائتلاف شکننده آنها بر سر آنچه نمی‌خواهند را دچار خدشه نماید. 

آنچه که جامعه ایرانی در شرایط کنونی به آن نیازمند است افزایش آگاهی نسبت به ویژگی‌ها و معماری یک حکومت ملی است؛ حکومتی که از توانایی لازم برای تامین منافع گوناگون اقتصادی، اجتماعی و محیط‌زیستی ایرانیان برخوردار باشد؛ اگر این آگاهی حاصل شد دیگر لازم نیست که دل‌نگران اصلاح یا انقلاب باشیم؛ جامعه ایرانی در زمان مناسب تصمیم درست را خواهد گرفت.

بر این اساس به نظر می‌رسد از نخبگان ایران‌گرای اصلاح‌طلب یا برانداز، باید بخواهیم که سخنان دو پهلو را به کناری نهاده و با شفافیت، که شعار مورد قبول هر دو گروه است، از ویژگی‌ها و نوع معماری حکومت ملی مدنظرشان سخن بگویند؛ حکومتی که سرنوشت ایران و ایرانیان به معماری آن وابسته است و تا امروز هزینه‌های سنگینی را برای سخن نگفتن به موقع در مورد آن پرداخته‌ایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۲۲:۰۲
سجاد فتاحی

 

نوشتن از اسطوره‌ همیشه سخت است و هنگامی که اسطوره بر خلاف معنی و عادت، فرزند زمانه‌ی حاضر باشد سخت‌تر.

در گذرگاهِ تاریخِ ایران اسطوره‌های فراوانی آفریده شده‌اند که به نظر می‌رسد سهم قرن رو به پایان کنونی از آفرینش اسطوره‌های ایرانی دو تن باشد: محمد مصدق و محمد رضا شجریان.

یکی در عرصه‌ی سیاست و دیگری در عرصه‌ی فرهنگ و هنر؛ و عجیب که هر دو سرنوشتی نسبتاً مشابه یافتند؛ آن یکی تمامی سال‌های پس از کودتای 28 مرداد را در حصر سپری کرد و عجیب آنکه پس از گذشت نزدیک به 54 سال از درگذشتش هنوز در حصر است و آن یکی در دهه‌ی پایانی زندگی خویش در حصری هنری رفت و نتوانست آنگونه که آرزو داشت یک بار دیگر بر صحنه برای شیفتگان و مخاطبانش ناله‌ی مرغ سحر سر دهد.   

این دو جدا از تشابهات اسطوره‌ساز فراوانی که زندگی و سرنوشت‌شان داشت و فرصت پرداختن به آنها در این مجال نیست، در ارتباط با ملت ایران دو جمله‌ی نسبتاً مشابه بر زبان رانده‌اند که آدمی را به تامل وا می‌دارد:

محمد مصدق هنگامی که فرزندش نتوانست از دولت امیر عباس هویدا مجوز اعزام او به خارج از کشور را جهت درمان بیماری دریافت کند در برابر درخواست‌های اطرافیان برای آوردن پزشک از خارج از کشور گفت:

«لعنت بر من و هرکس دیگر که در این روزگار، خرج چندین خانوار فقیر ایرانی را صرف آوردن پزشک از خارجه نماید. من خاک‌ پای این ملتم». 

محمد رضا شجریان نیز در پیامی به هفته‌نامه‌ی چلچراغ «خاک پای مردم ایران بودن و صدای خس و خاشاک شدن» را افتخار زندگی هنری خود دانست است.

این دو با طرح جملات نسبتاً مشابه فوق این پرسش را در برابر ذهن مخاطب قرار می‌دهند که «آیا بیان این جمله صرفاً به منزله‌ی تعارفی با مخاطب ایرانی است یا در واقع این دو ظرفیتی را در نهاد ملت ایران می‌بینند که چنین جمله‌ای را از چنان جایگاهی دماوندگونه بر زبان می‌آورند؟»

این «ملت ایران» که این دو خود را خاک پای او می‌دانند کیست؟

آیا این همو نیست که در زمانه‌ی نقض بدیهی‌ترین حقوق این دو و سال‌ها حصر مکانی و هنری آنها، سکوت پیشه کرده است و جز شکوه‌هایی به زمزمه چیزی نگفته است؟ آیا این همو نیست که برخی او را نخبه‌کش و اسطوره‌کش می‌دانند و اصولاً در آلام و رنج‌های این دو در زندگی خود، یکی از مسببان و مقصران اصلی شناسانده می‌شود؟ یا مخاطب این جمله ملتی است که ظرفیت و گنجی پنهان را در درون خود نهفته کرده و قرن‌ها سکوت، اعتماد به نفس ملی او را فرسوده است و این دو اسطوره با چنین جملاتی می‌خواهند بگویند که ما با چنین منزلت و مقامی، در برابر بزرگی و عظمت این کهن ملت، که خود نهالی برآمده از آب و خاک‌ آنند، سر تعظیم فرو می‌آوریم.

کنت دوگوبینو، خاورشناس و دیپلمات فرانسوی توصیفی درباره ایرانیان دارد که ما را در پاسخ به پرسش فوق یاری می‌کند. او می‌گوید:

«ایرانیان خود را در کشورشان و کشور را در خودشان دوست دارند. آنان با بی‌اعتنایی به آمدوشد حکومت‌های گوناگون نظر می‌کنند، بی‌آن‌که علاقه‌ای به یکی از آن حکومت‌هایی که از بالای سر آن‌ها می‌گذرند، نشان دهند. بدین‌سان، آنان مردمانی عاری از حس وطن پرستی سیاسی به‌نظر می‌آیند، اما کشورگشایی‌ها و چیره‌شدن‌ها، بی‌آن‌که به فردیت ایرانی آسیبی برسانند، نیروی خود را از دست داده و نابود می‌شوند. به عبث، می‌توان بخشی از ایران را جدا یا سرزمین آن‌ را تقسیم کرد؛ می‌توان نام ایران را از آن گرفت، ایران، ایران خواهد ماند و نخواهد مُرد. ایران، در نظر من، چونان سنگ خارایی است که موج‌های دریا آن‌را به اعماق رانده‌اند، انقلابات جوی آن را به خشکی انداخته‌اند، رودی آن را با خود برده و فرسوده کرده است؛ تیزی‌های آن را گرفته و خراش‌های بسیاری بر آن وارد آورده، اما سنگ خارا که پیوسته همان است که بود، اینک، در وسط دره‌ای بایر آرمیده است. زمانی که اوضاع بر وفق مراد باشد، آن سنگ خارا گردش از سر خواهد گرفت (طباطبایی، 1395: 222).

در لابلای سخنان شجریان نیز می‌توان عباراتی را یافت که ما را در یافتن پاسخ پرسش فوق یاری می‌دهد؛ او می‌گوید: «من نه اهل غرورم و نه خودشیفته و نه اهل تکبرم، غروری اگر دارم، غرورم، غرور فرهنگی است، غرور ملی است، غرور شخصی نیست. من غرور شخصی‌ام را فدا می کنم برای غرور ملی‌ام و غرور فرهنگی‌ام. چون فرهنگم مال ملتم است و ملتم غرور من است، ملتم یک ملت متمدن و با فرهنگ است» (بنگرید به شجریان، 1395).

این شناخت شجریان از گرانبهایی سنگ خارای ایران و غرور فرهنگی اوست که او را که تبدیل به یکی از خدایگان‌های عرصه‌ی فرهنگ ایران‌شهر شده است در جایگاهی قرار می‌دهد که با شناختی عمیق نسبت به داشته‌های فرهنگی مردمان این سرزمین، خود را خاک پای آنها بداند.

«جهان برای شجریان ایران بود و ایران برای او جهان» (همان) و بدیهی است که در نظرگاه گوینده‌ی این جمله او خود را خاک پای ملت ایران بداند.  

بر این اساس می‌توان سخن شجریان و پیش از او مصدق را سخنی صادقانه دانست که از شناختی عمیق نسبت به داشته‌ها و ارزش‌های فرهنگی ملت ایران بر می‌خیزد؛ این سخن اگرچه ریشه‌هایی عمیق در واقعیت دارد اما در عین حال تلاشی است در جهت بازگرداندن اعتماد به نفس به ملتی که به گفته‌ی گوبینو در پی آن است که گردش خود را از سر گیرد. 

 

یاری‌نامه‌ها

  • شجریان، محمد رضا (1395) جهان من ایران است. گفتگو با روزنامه ایران. 17 خرداد 1395
  • طباطبایی، سید جواد (1395) تاملی درباره‌ ایران. جلد نخست: دیباچه‌ای بر نظریه‌ انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران. تهران: مینوی خرد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۹ ، ۰۶:۴۸
سجاد فتاحی

 

✍️ سجاد فتاحی - جامعه‌شناس

این دو مصرعِ شعرِ «کاوه یا اسکندر» مهدی اخوان ثالث، این روزها وصف اندیشه‌ی بسیاری از مردمان این سرزمین است که ایجاد تغییر در سرنوشت خود را در آنسوی دنیا و به رای مردمانی هزاران فرسنگ دورتر جستجو می‌کنند؛ مردمانی که امید است برای ما اسکندری نو بیافرینند.

هیچ خرده‌ای بر آنان نیست؛ تاریخ یک سرزمین اگر بواسطه‌ی حقارت‌های یک حکومت متوقف شد و جامعه و مصلحان آن از آفریدن کاوه ناتوان شدند؛ امید به تغییر و برافتادن ضحاک را مردمان آن دیار در اسکندری فراسوی مرزها جستجو خواهند کرد و این داستان تکراری تاریخ است، که ایرانیان بیش از هر مردم دیگری آن را شنیده و دیده‌اند.  

هنگامی که این دو مصرع، گویای اندیشه‌های بگو و مگوی  بسیاری از مردمان یک سرزمین شد، دیگر کار ترمیم رابطه‌ی حکومت با مردمان آن دیار به پایان رسیده است.

برافتادن این مرده ممکن است چند صباحی به طول انجامد، اما دیگر زنده نخواهد شد و آنان که ما را به امید به احیای این مرده می‌خوانند آب در هاون می‌کوبند و عرض خود می‌برند.  

خوشا سرزمینی که پیش از حمله‌ی اسکندر، کاوه‌ای بیافریند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۹ ، ۱۲:۰۱
سجاد فتاحی

( ایران‌گرایان و موضوع جانشینی)

✍️ سجاد فتاحی - جامعه‌شناس

https://www.instagram.com/sajjad_fattahi_official

در قسمت‌های پیشین گفته شد که:

⭕️ با توجه به این امر که بیش از 70 درصد قدرت سیاسی و اقتصادی کشور در زیرمجموعه‌ی رهبری نظام قرار دارد، موضوع جانشینی وی امری مهم و حیاتی برای آینده‌ی ایران است.

⭕️ تمام گزینه‌های محتمل جانشینی رهبر کنونی، در مقایسه با ایشان به شدت ضعیف‌تر بوده و بنابراین نمی‌توان انتظار داشت که کشور اوضاعی بهتر از شرایط کنونی در زمان جانشین وی داشته باشد.

⭕️ در بین 5 گزینه‌ای که از شانس بیشتری برای رسیدن به جایگاه رهبری برخوردارند قدرت و شانس مجتبی خامنه‌ای برای رسیدن به این جایگاه از سایرین بیشتر است و شرایط به گونه‌ای پیش می‌رود که سناریوی جانشینی وی از احتمال وقوع بیشتری در مقایسه با سایر سناریوها برخوردار است.  

حال بخش پایانی این نوشتار که در تلاش است راهبردی را برای بازیگری فعال ایران‌گرایان در مسئله‌ی جانشینی پیشنهاد نماید.

اگر در دهه‌ی 60 یا حتی 70 فردی از بحران‌های اقتصادی، اجتماعی و محیط‌زیستی پیش‌روی ایران سخن می‌گفت مشخص نبود چه سرانجامی خواهد یافت؛ اما امروز که دیگر کوه یخ بحران‌ها نه به صورت کامل، بلکه تا کمر در پیش‌رویمان قرار گرفته است، دیگر کسی جرات انکار بحران‌ها را ندارد؛ و بحث بر سر علل وقوع بحران‌ها رفته است.

اصول‌گرایان بدون ارائه‌ی تحلیل یا تبیینی از علل پیدایش بحران‌های کنونی، تصور می‌کنند با جابجایی رئیس‌جمهور، چند مدیر و برخی اصلاحات قانونی و سیاست‌گذاری می‌توان شرایط را بهبود داد.

ایران‌گرایان اصلاح‌طلب بواسطه‌ی ترس از فردای فروپاشی نظام سیاسی یا برخی منافع اقتصادی و سیاسی که در ساختار کنونی دارند، علل ریشه‌ای را به دست فراموشی سپرده و ناامیدانه بر این عقیده‌اند که همچنان باید جامعه را به امید به اصلاحات در ساختار سیاسی کنونی دعوت کرد و با برخی اصلاحات در نظام حکمرانی، که چگونگی آن مشخص نیست، امکان بهبود شرایط، یا دست‌کم جلوگیری از بدتر شدن آن را ایجاد کرد.

گروهی دیگر از ایران‌گرایان معتقدند که علت ریشه‌ای رسیدن ایران به وضعیت بحرانی کنونی، برخواسته از ساختار قدرت سیاسی در ایران است که در آن توازن و تفکیک قوا که نقشی محوری در کارآمدی نظام‌های سیاسی و حکمرانی دارد بواسطه‌ی جایگاه تعریف شده برای رهبری نظام به صورت کامل برهم خورده است. وضعیت نامناسب توازن و تفکیک قوا در نظام سیاسی کنونی، کارآمدی نظام برای مواجهه با مسائل پیش‌روی ایران را کاهش داده و در نتیجه بحران‌های پیچیده‌ و چند بعدی موجود را پدید آورده است. از این منظر در شرایط کنونی بدون برنامه‌ای مشخص برای اصلاح ساختار سیاسی کنونی در جهت افزایش توازن و تفکیک قوا یا در انداختن طرحی نو که در آن این دو ویژگی رعایت شده باشد، نه امیدی به اصلاحات و اصلاح‌طلبان است و نه امیدی به براندازی و براندازان؛ و هرچه پیشتر می‌رویم بر عمق و شدت بحران‌ها افزوده خواهد شد.

جدا از جریان‌های فوق که نگارنده خود را متعلق به جریان سوم می‌داند، از منظر واقعیت‌های جامعه‌شناختی، با توجه به توزیع کنونی قدرت سیاسی در ایران، اینکه جریان یا طیفی در درون گروه‌های سیاسی کشور بتواند مسیر کنونی در ارتباط با مسئله جانشینی را تغییر دهد محل تردید جدی است؛ چرا که اگرچه درصد قابل توجهی از ایرانیان در شرایط کنونی در زمره‌ی منتقدین نظم کنونی هستند، اما این گروه بواسطه‌ی پراکندگی و عدم برخورداری از سازمان‌دهی، توان بالفعل نمودن قدرت خود را نداشته و در کوتاه مدت توسط اقلیت برخوردار از قدرت اقتصادی و نظامی مدیریت خواهند شد. نتیجه‌ی این موضوع افزایش احتمال وقوع سناریوی جانشینی به شکلی خواهد بود که در این سلسله یادداشت‌ها به آن اشاره شد و بیان شد که نتیجه‌ی آن نیز تشدید بحران‌ها در ایران، و وارد شدن ایران به فضایی است که اصولاً پیش‌بینی‌ناپذیر است.

⭕️ اما اگر بخواهیم از موضع ناامید کننده‌ی فوق فراتر رفته و به دنبال راهی برای رقم زدن شرایطی بهتر برای آینده‌ی ایران باشیم نکات ذیل به نظر می‌رسد:

جهان کنونی آبستن بحران‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و مهمتر از همه محیط‌زیستی گوناگونی است که مواجهه مناسب با آنها نیازمند نظام‌ها و ساختارهای سیاسی‌ای است که در آن دانشمند - سیاست‌گذاران نخبه، به معنای واقعی کلمه، نقشی تعیین کننده و اثرگذار داشته باشند. از این منظر نظامی سیاسی که اصولاً در چند دهه‌ی گذشته خود مولد بحران بوده است، نخبگان را به حاشیه رانده یا به مهاجرت وادار کرده است، و نخبگان حوزه‌های مختلف امکان اثرگذاری و نقش‌آفرینی در تصمیمات آن را نداشته‌اند، از توانایی کافی برای هدایت ایران در این جهان آشوبناک برخوردار نیست؛ بنابراین موضوع کارآمدسازی نظام سیاسی کنونی از طریق افزایش توازن و تفکیک قوا، که مهمترین بخش آن بازنگری در جایگاه ولی‌فقیه و رهبری نظام است موضوعی است که باید در کانون توجه نخبگان و فعالین سیاسی کشور قرار گیرد. ناگفته پیداست که به هر اندازه که این بازنگری و اصلاح در فضایی آرام‌تر و بدون تنش صورت پذیرد بهتر است.

از این منظر مسئله‌ی جانشینی رهبری نظام، فرصتی برای ایران‌گرایان در جریان‌های گوناگون است که یک صدا موضوع ضرورت بازنگری در ساختار نظام سیاسی در ایران را طرح نموده و مورد تاکید قرار دهند. طبیعی است که هم‌صدایی و تاکید بر ضرورت تغییر ساخت قدرت سیاسی به معنی هم‌صدایی در الگوی مطلوب بعدی نیست و این الگو باید از فرایند بحث و گفتگوی پیوسته استخراج شود.

بنابراین نخبگان و جریان‌های ایران‌گرای کشور به نظر می‌رسد دو راه بیشتر پیش‌رو ندارند:

⭕️ نخست سکوت در برابر فرایند و مسئله‌ی جانشینی که زمینه و امکان را برای مدیریت این مسئله بر اساس سناریویی که در این سلسله یادداشت‌ها به عنوان سناریوی محتمل به آن اشاره شد فراهم نموده و احتمال وقوع آن را افزایش می‌دهد. نتیجه‌ی انتخاب این راه تا حدودی مشخص است: حرکت الگوی اقتدار سیاسی در ایران به سمت جانشینی پسر به جای پدر، تشدید و تعمیق بحران‌های کنونی در حوزه‌های مختلف و وارد شدن کامل ایران به فضای آشوبناکی که پیش‌بینی‌ناپذیر است.

⭕️ راه دوم تبدیل کردن مسئله‌ی جانشینی به فرصتی برای تبدیل خواست تغییرات اساسی در ساختار قدرت سیاسی ایران به خواستی عمومی است. باید مسئله‌ی جانشینی را به موضوع گفتگوهای عمومی تبدیل کرد و از این رهگذر درخواست بازنگری اساسی در ساختار قدرت سیاسی در ایران را در راستای رسیدن به ساختاری که توازن قدرت و تفکیک قوا در آن رعایت شده باشد طرح نمود. اگر در شرایط کنونی تمامی ایران‌گرایان (از اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان ایران‌گرا تا گروه‌های اپوزوسیون خارج از کشور) حولِ خواستِ مشترکِ تغییر در ساخت قدرت سیاسی برای رسیدن به نظام حکمرانی کارآمدی که با بحران‌های کنونی و شرایط ایران تناسب داشته باشد، وحدت یابند احتمال وقوع سناریوی محتمل جانشینی کاهش و امکان پیروزی و نقش‌آفرینی اثرگذار آنها در نقطه‌ی جانشینی افزایش خواهد یافت.

در این سلسله یادداشت‌ها تلاش نمودم که بی‌پرده هرآنچه که در ارتباط با مسئله‌ی جانشینی در ایران در سه سال گذشته موضوع تاملاتم بوده است را طرح نمایم، طبیعتاً نکات فراوانی در ارتباط با این موضوع وجود دارد که از نظر من نادیده گرفته شده است. امیدوارم دیگران با ورود به این بحث به آنها اشاره نموده و عمق دید را نسبت به وضعیت مهمی که در حال حرکت به سمت آن هستیم افزایش دهند.

ممکن است با برخی نکات طرح شده در این سلسله یادداشت‌ها موافق یا مخالف باشید اما به نظر می‌رسد برای رقم زدن آینده‌ای بهتر برای ایران و ایرانیان، گریزی از این نداریم که:  

⭕️ موضوع جانشینی را به مسئله‌ای عمومی تبدیل کنیم؛ شاید گره کار ایران از این نقطه گشوده شود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۳۴
سجاد فتاحی