«ایران‌نامه»

ایران‌نامه جایگاهی است برای انتشار یادداشت‌های من دربارۀ ایران

«ایران‌نامه»

ایران‌نامه جایگاهی است برای انتشار یادداشت‌های من دربارۀ ایران

نویسندگان

 

✍️ سجاد فتاحی - جامعه‌شناس

 

موسسه لگاتوم نتایج سنجش شاخص کامیابی در سال 2019 را منتشر کرد؛ در این رتبهبندی، ایران از بین 163 کشور مورد بررسی در جایگاه 119 قرار گرفته است (بنگرید به https://www.prosperity.com/rankings).

اگر در پی کسب فهمی نسبی از وضعیت پایداری ایران در مقایسه با سایر کشورهای جهان هستیم این مجموعه شاخص یکی از مناسبترین شاخصها برای این منظور است؛ بویژه آنکه سایت موسسه لگاتوم  امکانات مناسبی را برای مقایسه و ترسیم نمودارهای گوناگون در دسترس مخاطب قرار میدهد.

امیدوارم روزی فرا رسد که ما در ایران سامانهای با چنین کیفیتی برای سنجش وضعیت پایداری ایران و استانهای مختلف آن داشته باشیم.

گرچه میتوان به درستی به نحوه سنجش برخی شاخصها و اعتبار آنها ایرادهایی را وارد کرد اما به نظرم شرایط کنونی ایران در حوزههای اصلی اجتماعی، اقتصادی و محیطزیستی گویاتر از آن است که بخواهیم بر سر چند پله رشد یا نزول در رتبهبندی کلی مجادله کنیم؛ بماند که از قضا تصور میکنم در برخی شاخصهای اقتصادی و اجتماعی وضعیت کنونی ایران بدتر از آن چیزی است که در این مجموعه شاخص به تصویر کشیده شده است.

با دیدن جایگاه ایران در شاخص کامیابی هر ایرانی باید یک پرسش بنیادین را از خود بپرسد و آن این است که:

⭕️ چرا ایران علیرغم برخورداری از منابع قابل توجهی که بسیاری کشورهای دیگر از آنها بهرهمند نیستند در چنین جایگاه نازلی قرار گرفته است؟

پاسخ به این پرسش مقدمه لازم برای هرگونه کنشی جهت بهبود وضعیت ایران است.

در سال 1397 به همراه جمعی از دوستان ضمن ارائه تعریفی از مفهوم پایداری ملّی و ارائه شاخصهایی برای سنجش وضعیت پایداری ایران در ابعاد گوناگون اقتصادی، اجتماعی و محیطزیستی گزارشی از وضعیت ایران در شاخص کامیابی موسسه لگاتوم در سال 2017 ارائه نمودیم و تلاش کردیم تا به پرسش بنیادین فوق در حد امکان و توان خویش پاسخ دهیم؛ نتیجه این کوشش کتابچه پیوست شد که ویرایش دوم آن نیز در دست تهیه است. کتابچهای که برخی سیاستمداران را خوش نیامد و به عادت همیشگی به جای خودشکنی آیینه شکستند، فارغ از آنکه بیتوجهی به واقعیتهای منعکس شده در آیینه تنها سبب میشود که چند صباحی بعد واقعیت انکار شده سهمگینتر از گذشته پیشروی ما قرار گیرد.

⭕️ برای دریافت فایل کتاب به لینک زیر در تلگرام مراجعه کنید. 

https://t.me/SIAGS/292

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۸ ، ۱۳:۲۸
سجاد فتاحی

 

بخش دوم: ناتوانی در شنیدن پیشنهادها برای کاهش تبعات بحران ناشی از اجرای طرح افزایش قیمت بنزین

✍️ سجاد فتاحی - جامعه‌شناس

در بخش نخست این مطلب ( بنگرید به http://apathtoliberation.blog.ir/1398/09/27/post%2092)  بیان شد که یکی از آسیب‌های اساسی وارد بر سامانه سیاسی در ایران «ناشنوایی سیستماتیک» است؛ حالتی که در آن بواسطه نقص در طراحی سامانه، برخی داده‌ها، اطلاعات، تحلیل‌ها و توصیه‌ها اصولاً شنیده نمی‌شود که بخواهد در مرحله تصمیم‌گیری به کار بسته شود. می‌توان مثال‌های بسیاری را در چند دهه گذشته برای نشان دادن این نقص سیستمی برشمرد که به‌روزترین آن موضوع افزایش قیمت بنزین است.

در بخش نخست این متن به محتوای نامه‌هایی اشاره شد که پیش از اجرایی شدن طرح بر عدم مناسب بودن شرایط اجتماعی برای اجرای چنین طرحی تاکید داشت.

هنگامی که سامانه‌ای سیاسی گرفتار آسیب «ناشنوایی سیستماتیک» باشد پس از عملی کردن یک اقدام نامناسب در زمانی نامناسب پس از انجام آن اقدام نیز توصیه‌های لازم برای کاهش یا تخفیف بحران‌های ناشی از انجام یک اقدام نادرست را نخواهد شنید و بحرانی در دل بحرانی دیگر می‌آفریند.

متن زیر تنها نمونه‌ای از نامه‌ها، سخنان و پیشنهادهایی است که پس از اجرای طرح افزایش قیمت بنزین ارائه شد اما بازهم بواسطه ناشنوایی سیستماتیک سامانه سیاسی توجهی به آن نشد. ویرایش اول این نامه در 25 آبان ماه و ویرایش دوم آن در 29 آبان ماه به سیاست‌مداران ارائه شده است.

 

اعتراضات اجتماعی نسبت به افزایش قیمت بنزین، پیامدها و سناریوهای پیش‌رو

(ویرایش دوم)

چکیده

اجرای ناگهانی طرح افزایش قیمت بنزین در کشور، شوکی را به جامعه ایرانی وارد کرد؛ جامعهای که تحت تاثیر فشارهای اقتصادی قابل توجه است و همین امر آستانه تحمل آن را کاهش داده است؛ به نظر میرسد واکنش جامعه به این شوک نیز شوکی را به نظام سیاسی وارد کرد؛ ویرایش نخست این متن در روز شنبه 25/8/98 تهیه شد و در آن 6 سناریوی پیشنهادی طرح و از آن بین سناریوی توقف 45 روزه طرح و کارآمدسازی آن برای کاهش اثرات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی طرح که به نظر میرسد تمهیدات چندانی درباره آنها اندیشیده نشده است به عنوان سناریوی برتر معرفی شد. اما نظام سیاسی با انتخاب سناریوی اول (بدترین سناریوی طرح شده) امکان اجرای سایر سناریوها را منتفی نمود. در شرایط کنونی که نظام سیاسی سناریوی اول را انتخاب کرده است پیشنهاد ویرایش دوم این متن چرخش از سناریوی اول به سمت سناریوی دوم یعنی تلاش برای کارآمدسازی طرح و کاهش پیامدهای منفی قابل توجه آن در شرایط کنونی است که درباره سازوکار و نحوه اجرای آن توضیحاتی در این متن ارائه شده است. پیشنهاد اساسی این متن تشکیل تیمی بینرشتهای از متخصصین حوزههای گوناگون، پاسخگویی به پرسشهای طرح شده در این متن و ارائه پیشنهادها و راهبردهایی مشخص برای پیادهسازی پیشنهادهایی است که پس از پاسخ به آن پرسشها امکان تجویز خواهند یافت. باید توجه داشت که اصرار دولت و نظام سیاسی بر ادامه سناریوی اول، تبعات منفی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی امنیتی این طرح را بیش از پیش برجسته خواهد کرد.   

1- مقدمه

پس از اعلام ناگهانی سهمیهبندی و افزایش قیمت بنزین در ساعات پایانی روز پنجشنبه مورخ 23/8/98 این تصمیم و نحوه اجرای آن (با توجه به تعطیلی روزنامههای رسمی) به شدت از سوی لایههای اجتماعی گوناگون در فضای مجازی مورد نقد قرار گرفت؛ شدت واکنشهای صورت گرفته در فضای مجازی و توجه کانالهای گوناگون در حوزههای مختلف (سرگرمی، اجتماعی، سیاسی و ...) بهگونهای بود که حکایت از اعتراضاتی قابل توجه در فضای واقعی جامعه میکرد؛ این اعتراضات در بعد از ظهر روز جمعه در استانهای جنوبی کشور از قبیل خوزستان و بوشهر از فضای مجازی خارج و وارد عرصه عمومی و خیابانها شد و با گذشت زمان شدت و خشونت آنها افزایش یافت. رصد شدت و گستردگی انتقادات وارد شده بر این طرح و نحوه اجرای آن در فضای مجازی، اعتراضات رخ داده در استانهای خوزستان و بوشهر در روز جمعه و اثرگذاری این طرح بر لایههای مختلف اقتصادی و اجتماعی کشور گویای آن بود که روز شنبه باید شاهد موج قابل توجهی از اعتراضات در نقاط مختلف کشور باشیم. در روز شنبه اعتراضات گستردهای در نقاط مختلف کشور (25 استان و دستکم 100 شهرستان کشور) ایجاد شد که از نظر شاخصهایی چون شدت، گستردگی و خشونت به نظر میرسد با هیچ یک از اعتراضات قبلی در کشور قابل مقایسه نباشد. متن پیشرو در صدد است ضمن ارائه توصیفی گذرا از کمیت و کیفیت اعتراضات صورت گرفته، علتهای وقوع این اعتراضها را شناسایی کرده و مبتنی بر توصیف و تبیین انجام شده ضمن بررسی سناریوهای مختلف در مواجهه با این اعتراضات سناریوی بهینه برای مواجهه با آنها را معرفی نماید.

2- توصیف اعتراضات

 بررسی اطلاعات منتشر شده در رابطه با این اعتراضات بیانگر این است که این اعتراضات دارای مشخصات زیر است:    

  • این اعتراضات مورد حمایت بخشها و لایههای گوناگون اجتماعی در ایران است. این اعتراضات از نظر بخش قابل توجهی از جامعه ایرانی در لایههای گوناگون و با گرایشهای سیاسی مختلف، اعتراضاتی مشروع دانسته میشود؛ به عبارتی قشربندیهای گوناگون تحصیلی؛ سنی؛ مذهبی؛ سیاسی (اصولگرا- اصلاح‌‌طلب برانداز)؛ اقتصادی  (ثروتمند- فقیر) و ... در این اعتراضات مطرح نیست. از این منظر این اعتراضات را شاید بتوان نخستین اعتراض گسترده ملی در دوران پس از انقلاب دانست که مورد حمایت قشرها و لایههای مختلف اجتماعی در ابعاد گوناگون است.
  •  این اعتراضات در مقایسه با اعتراضات پیشین (اعتراضات 1388 و دیماه 1396) از گستردگی و شدت خشونت بیشتری برخوردار است و به همین دلیل با در نظر داشتن بازه زمانی، میزان خسارتهای مادی و انسانی وارد شده در آن با اعتراضات گذشته قابل مقایسه نیست. این اعتراضها 25 استان کشور و تعداد زیادی از شهرستانها را درگیر کرده است. علتهای افزایش شدت خشونت در این اعتراضها در مقایسه با اعتراضهای پیشین را میتوان در دو مورد بر شمرد: نخست ورود دهکهای اقتصادی پایین در جامعه به اعتراضات که نحوه اعتراض این گروهها با دهکهای میانه و بالای جامعه که در اعتراضات قبلی حضور داشتند متفاوت است و دیگری شدت برخورد با معترضین در همان ساعات و روزهای اولیه وقوع اعتراضات از سوی حکومت که واکنش معترضین را به دنبال داشته است. 
  • در این اعتراضات تابوی بسیاری از اقدامات از قبیل آتش زدن بانکها، پمپ بنزینها و ... به میزان قابل توجهی و در مقیاسی گستردهتر از اعتراضات گذشته شکسته شده است.

این اعتراضات با توجه به مختصات و توصیف ارائه شده اگر به درستی مدیریت نشود میتواند آبستن یک خیزش بزرگ اجتماعی سیاسی در کشور باشد و میتواند به صورت کامل بخشهای قابل توجهی از جامعه ایرانی را از مرحله بیاعتمادی به دولت و نظام سیاسی به مرحله نفرت از این نظام حرکت دهد؛ از نظر جامعهشناختی در چنین شرایطی امکان دیالوگ و گفتگو بین دولت و ملت برای همیشه قطع خواهد شد؛ به همین دلیل نحوه مواجهه با این اعتراضات باید به صورت کامل متفاوت از تجربیات قبلی باشد و نمیتوان با تکرار تجارب قبلی این اعتراضات را بهگونهای بهینه مدیریت کرد.

 

3- تبیین وضعیت

در پاسخ به چرایی وقوع اعتراضاتی با مختصات فوق میتوان لایهها و سطوح گوناگونی را مورد توجه قرار داد که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود.  

  • جامعهای که تحت تاثیر فشارهای اقتصادی است و لزوما این فشارها را نتیجه فشارهای دولتهای خارجی ندانسته و بخش قابل توجهی از آن را نتیجه فساد و ناکارآمدی مسئولین میداند؛ به ساختار و مسئولین سیاسی بی اعتماد است؛ چنین جامعهای ساختار سیاسی را در انجام اصلاحات اقتصادی همراهی نکرده و بسته به شدت و گستردگی اصلاحات مدنظر شدت واکنش جامعه به این اصلاحات بیشتر خواهد شد. در چنین شرایطی هرگونه اصلاحات عمیق اقتصادی باید به پس از اصلاحات اجتماعی موکول شده یا همراستا با آن دنبال شود. اصلاح قیمت بنزین در زمره اصلاحات اقتصادی عمیق است و سطح اعتماد جامعه کنونی به ساختار سیاسی و مسئولین به شدت پایین، ترکیب این دو مورد توضیح دهنده گستردگی و شدت اعتراضات کنونی است. 
  • هنگامی که دولت، سیاستگذاری اقتصادی خاصی را انجام میدهد که منافع تمامی بخشهای جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد واکنش جمعی و گسترده شکل خواهد گرفت. این طرح تاثیرات عمیق و شدیدی را بر وضعیت اقتصادی بخشهای قابل توجهی از جامعه میگذارد یا جامعه از آن چنین تصوری را دارد که در هر دو حال طبیعی است که واکنشهای قابل توجهی را در بین لایههای گوناگون جامعه برانگیزد. طرح انتخاب شده برای اجرا بواسطه نواقص عدیده مورد حمایت کارشناسان نیست. در بین جمع نخبگان کشور در حوزههای مختلف و سلبریتیها این طرح حامی چندانی ندارد و این چرایی حمایت آشکار و پنهان جمع قابل توجهی از نخبگان از این اعتراضات است.
  • جامعه ایرانی عصبانی است. جامعه ایرانی در چند دهه گذشته تحت شرایط بی ثبات از نظر اقتصادی قرار داشته است؛ بیثباتی یکی از دلایل افزایش عصبیت و پرخاشگری در جامعه است. در دو سال گذشته این فشارهای اقتصادی به طرز بیسابقهای افزایش پیدا کرده است؛ بنابراین اگر نمودار عصبیت جامعه را در نظر بگیریم این نمودار به صورت مکرر در حال رشد بوده و از مهرماه 96 با افزایش فشارهای اقتصادی جامعه به میزان بسیار بیشتری عصبی شده است؛ طبیعی است که در چنین شرایطی نحوه واکنش یک جامعه عصبی متفاوت از گذشته خواهد بود. دادههای موجود در زمینه افزایش نزاعهای خرد در کشور و افزایش سرقتهای خرد گویای این موضوع است؛ بنابراین افزایش شدت خشونت تضادها در اعتراضهای اخیر واکنشی طبیعی از سوی جامعه است. در صورتی که استانداردهای لازم برای برخورد با چنین جامعهای رعایت نشود این امر می‌‌تواند به سمت اقدامات خشونت آمیزی از قبیل آتش زدن اماکن و اموال عمومی و ... حرکت کند. به هر میزان که سطح عصبیت جامعه بیشتر باشد و نحوه برخورد نیروهای امنیتی نیز نامتناسب با شرایط کنونی، خشونت ایجاد شده بیشتر خواهد شد.
  • هنگامی که به جامعهای شوک وارد میشود، واکنش جامعه میتواند بهگونهای پیشبینی ناپذیر باشد. نحوه اجرای طرح افزایش قیمت بنزین به صورت ضربتی شوک قابل توجهی را به جامعه وارد کرده و وقوع این سطح از اعتراضها توجیهپذیر است. این طرح در شرایطی ایجاد میشود که جامعه بیسابقهترین فشارهای اقتصادی را در چند دهه گذشته تجربه کرده و به نظر میرسد نمودار عصبیت جامعه در حالت ماکزیمم خود در چند دهه گذشته است.
  • ابهامهایی جدی در مورد این امر وجود دارد که آیا مصرف کننده اصلی بنزین در جامعه ایران طبقات اقتصادی بالا هستند یا طبقات پایین و قاچاقچیان. در صورت در نظر داشتن این فرض که بخش قابل توجهی از مصرفکنندگان بنزین طبقات اقتصادی پایین جامعه هستند افزایش قیمت بنزین میتواند سبب افزایش آمار و نرخ سرقت در آیندهای نزدیک شود.
  • مساله بنزین صرفا مساله قشر مرفه نیست و از قضا برخی تحلیلها میگوید مساله قشر و طبقات پایین است؛ این موضوع میتواند سبب ورود طبقات پایین اقتصادی به اعتراض‌‌های اخیر شده باشد که به نظر میرسید در اعتراضات 88 و 96 حضور نداشتند؛ حضور این طبقه سطح خشونت اعتراضها را به میزان قابل توجهی افزایش خواهد داد و برخی از علل افزایش سطح خشونت اعتراض‌‌ها را میتوان از این منظر تحلیل کرد.
  • اجرای نامناسب طرح سبب شده است که برخی اختلالها در زندگی جاری مردم پدید آید و همین سطح عصبیت را افزایش داده و گروههای بیشتری را وارد آن کرده است که شاید در شرایط عادی به چنین اعتراضهایی وارد نمیشدند (ایجاد اختلال در سیستمهای حمل و نقل شهری).

4- سناریوهای پیشرو

در ویرایش قبلی این متن 6 سناریوی زیر برای مواجهه بهینه با شرایط کشور پس از اجرای طرح پیشنهاد شده بود که با توجه به موضعگیریهای رهبری نظام، رئیسجمهور و سایر مقامهای عالیرتبه نظام و انتخاب سناریوی نخست اشاره شده در آن متن (نامناسبترین سناریوی شناسایی شده) عملاً اجرای سایر سناریوها منتفی شده است اما پیش از بیان نکاتی پیرامون سناریوی برتر به اشارهای مختصر به آنها اکتفا میشود.

  • سناریوی نخست آن است که نظام بر این تصمیم خود پافشاری کرده و به همین ترتیب وضعیت کنونی را ادامه دهد؛ با توجه به توان سرکوب نظام به نظر میرسد بعد از نهایتا یک هفته نارضایتیها و اعتراضات کنونی سرکوب خواهد شد اما نتیجه این امر انباشت حجم قابل توجهی از خشم در جامعه ایرانی است که میتواند با هر جرقه کوچک گستردهتر از قبل سر باز کند.  این سناریو همانطور که پیشتر گفته شد میتواند ارتباط بین دولت و ملت را به صورت کامل مختل نماید و نظام سیاسی را وارد مرحلهای کند که دیگر ترمیم رابطه آن با ملت امکانپذیر نخواهد بود. با توجه به این امر که تقریبا این سناریو توسط دولت و نظام سیاسی در پیش گرفته شده است اکنون میتوان مهمترین نتایج در پیش گرفتن این سناریو را مشاهده کرد. انتخاب این سناریو ضربه نهایی را به اعتبار و پایگاه اجتماعی دولت کنونی و حامیان آن  در انتخابات وارد کرده است. در پیش گرفتن این سناریو سبب ایجاد شکافی قابل توجه نیز در بین اقشار و حامیان سنتی نظام سیاسی کنونی شده است؛ رخدادی که از این منظر میتوان آن را در مقایسه با رخدادهای گذشته قابل توجه دانست.
  • سناریوی دوم آن است که با اصرار بر ادامه انجام طرح، نواقص آن پذیرفته شده و تلاش شود که ضمن عذرخواهی از مردم بابت این نواقص، در ادامه آنها برطرف شوند. این سناریو با توجه به گستردگی اعتراضات و تبعات این طرح و همچنین ایرادهای عدیده وارد بر نوع طرح و نحوه اجرا امکانپذیر نیست. چرا که با توجه به حجم و گستردگی اعتراضات، رضایت خاطر معترضین را جلب نمیکند و از سوی دیگر بواسطه ایرادهای عدیدهی وارد بر طرح امکان برطرف کردن این ایرادها در مسیر و در شرایط کنونی که هر روز بحرانی جدید ایجاد میشود وجود ندارد؛ به عبارتی توان بدنه بوروکراسی ایران نشان داده است که توان حل و بهبود طرحها را در فرایند اجرا ندارد. پرسشهای بنیادینی وجود دارد که طرح بدون پاسخ به آنها اجرا شده و همین امر تبعات اجرای آن را پیشبینیناپذیر میکند. اگرچه در ویرایش قبلی این متن خواسته شده بود که سناریوهای 4 و 6 این متن مورد توجه و اجرا قرار گیرد. اما نحوه مواجهه دولت و نظام سیاسی با اعتراضات در شرایط کنونی به نظر میرسد حتی در قالب سناریوی دوم نیز قابل دستهبندی نیست و تنها در چارچوب سناریوی نخست میگنجد. اکنون که به نظر میرسد سایر سناریوهای بهینه از نظر دولت و نظام سیاسی رد شده است راهبردیترین یشنهاد در شرایط کنونی عدم اصرار نظام سیاسی بر ادامه سناریوی یک و تغییر حرکت به سمت سناریوی دوم است.
  • سناریوی سوم آن است که انجام طرح به صورت کامل منتفی شود. این سناریو نیز بواسطه محدودیتهای عملی که دولت و نظام در آن قرار گرفته و از سوی دیگر ضرورت اصلاح قیمت حاملهای انرژی در کل و بنزین برای توزیع عادلانهتر یارانهها، کاهش قاچاق و کاهش مصرف بیرویه در کل سناریویی مناسب و قابل دفاع نیست.
  • سناریوی چهارم آن است که انجام طرح به صورت موقت متوقف شده و ضمن عذرخواهی از مردم بابت مشکلات به وجود آمده بیان شود که ظرف مدت 45 روز این ایرادها برطرف میشود. سازوکار اجرای این سناریو میتواند به این ترتیب باشد که رهبری نظام به موضوع ورود کرده و در دستوری از سران سه قوه بخواهند که به مدت 45 روز طرح را متوقف کرده و در این مدت ضمن شناسایی پیامدهای مختلف طرح گزارشی جامع در ارتباط با این طرح تهیه نموده و به رهبری و ملت ارائه دهند. با توجه به موضعگیری روز شنبه رهبری نظام عملاً امکان اجرای این سناریو منتفی شده است.
  • سناریوی پنجم میتواند به این ترتیب باشد که تصمیمگیری در مورد موضوع به مجلس واگذار شود. که این امر به احتمال فراوان سبب میشود که سناریوی سوم اجرایی شود.
  • سناریوی ششم این است که سران قوا که مرجع تصویب اجرای طرح بودهاند؛ ضمن تاکید بر درستی کلیت اصلاح قیمت بنزین، ضمن عذرخواهی از مشکلات به وجود آمده، خود ضمن بیانیهای اجرای طرح را به صورت موقت متوقف کرده و بیان کنند که تصمیمگیری در این باره را به پس از تهیه گزارشی با مختصات اشاره شده در سناریوی چهارم موکول خواهند کرد.  

5- سناریوی انتخابی و پیشنهادات راهبردی

اگرچه پیشنهاد این متن در روز شنبه اجرای سناریوهای چهارم و ششم بود؛ اما بواسطه عدم توجه دولت و نظام سیاسی به ضرورت اتخاذ این سناریوها و راهبردهای منتج از آن در شرایط کنونی این دو سناریو از دسترس دولت و نظام خارج شده است. بدیهی است که در چند روز اخیر تاکید نظام سیاسی بر اجرای سناریوی اول این متن بوده است که بدترین و آسیبزاترین سناریو برای مواجهه با رخدادهای پس از افزایش قیمت بنزین در کشور بوده است.

با توجه به نکات فوق پیشنهاد این متن در شرایط کنونی تغییر جهت هرچه سریعتر نظام سیاسی از سناریوی اول به سمت سناریوی دوم با توضیحات زیر است.

این طرح دارای ایرادهای اساسی است که با گذشت زمان بیش از پیش خود را نشان خواهد داد از این منظر ضروری است که هرچه سریعتر با تشکیل تیمی کارشناسی و بینرشتهای از رشتههای گوناگون (اقتصاد، علوم سیاسی، جامعهشناسی، روانشناسی و ...) ابعاد و پیامدهای اجرای این طرح شناسایی و مورد تحلیل قرار گرفته و پیشنهادهایی مناسب برای کاهش این پیامدها طراحی، پیشنهاد و اجرا شود.

اگرچه امکان بازگرداندن اعتماد به نظام سیاسی و دولت به سطحی پیش از اجرایی شدن این طرح نیست اما پیشنهاد میشود که اقدامات زیر صورت پذیرد:

  • رهبری نظام یا رئیسجمهور دستور تهیه و ارائه گزارشی دقیق در مورد طرح افزایش قیمت بنزین را صادر کنند طرحی که به پرسشهای زیر پاسخهایی روشن دهد:

1- اهداف نظام از افزایش قیمت حاملهای انرژی در کل و افزایش قیمت بنزین به صورت خاص چیست؟ ( این اهداف باید به صورت شفاف و با شاخصهایی دقیق توصیف شود (کاهش قاچاق سوخت؛ توزیع عادلانهتر یارانههای سوخت؛ کمک به کسری بودجه دولت و ...) به هر میزان که این پاسخها از شفافیت بیشتری برخوردار باشد میتوان انتظار داشت که به میزان بیشتری اعتمادهای از دست رفته ترمیم شود؛

2- چه طرحهای بدیلی برای تحقق این اهداف وجود دارد؟ و چرا دولت طرح کنونی را انتخاب کرده است (این طرحهای بدیل باید با مشارکت حداکثری مراکز پژوهشی و دانشگاهی کشور مورد شناسایی و بررسی قرار گیرند)؛ دولت و نظام سیاسی از این امر که در نهایت طرح کنونی در مقایسه با سایر طرحها رد شود نباید هیچگونه ترس و واهمهای داشته باشد میتوان ظرف مدت کوتاهی از طرح قابل نقد و آسیبزای کنونی به سمت طرحی کارآمدتر حرکت کرد. در صورتی که مشخص شود دولت در انتخاب طرح نهایی به دقت عمل نکرده است طبیعتا باید ضمن پذیرش مسئولیت بخشی از آسیبهای کنونی به صورت رسمی عذرخواهی نموده و در صدد دلجویی مستقیم از آسیبدیدگان برآید.

3- کدام یک از طرحهای بدیل برای تحقق اهداف شناسایی شده کارآمدتر هستند؟ (برای انتخاب طرح نهایی باید سازوکاری برای شناسایی طرحی که اجماع حداکثری نخبگان بر آن وجود دارد طراحی شود). پاسخگویی به این پرسش باید با طراحی سازوکاری جهت مشارکت حداکثری کلیه نخبگان و نهادهای علمی و پژوهشی کشور باشد این اقدام سبب ترمیم بخشی از اعتماد خدشهدار شده خواهد شد و موجبات رسیدن به طرحی کارآمدتر و کمآسیبتر را فراهم خواهد کرد.

4- درآمدهای حاصل از افزایش قیمت بنزین دقیقا به چه ترتیبی است و دولت تصمیم دارد این درآمدها را به چه شکل توزیع کند؟

  • پس از مشخص شدن پاسخ پرسشهای فوق میتوان برنامهای عملیاتی و دقیق برای کاهش آسیبهای طرح کنونی طراحی و اجرا نمود. همچنین ارائه اطلاعات حاصل از پاسخ این پرسشها به روشهای گوناگون به سطوح و اقشار گوناگون جامعه میتواند بخشی از اعتماد از دست رفته را ترمیم کند.

در پایان خاطرنشان میشود که این طرح و ابعاد و پیامدها اجرای آن در شرایط کنونی از چنان گستردگی و عمقی برخوردار است که به نظر میرسد نظام سیاسی باید تیمی زبده و کارآمد را مامور پاسخگویی به پرسشهای فوق، استخراج راهبردهایی دقیق برای عملیاتی کردن آنها و کاهش اثرات مخرب اجرای طرح در شرایط کنونی و نحوه برخورد با اعتراضات صورت گرفته با این طرح نماید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۸
سجاد فتاحی

 

✍️ سجاد فتاحی - جامعه‌شناس

 

اگر تا اواخر دهه 70 نام عسلویه برای بخش قابل توجهی از مردم ایران ناشناخته بود اما در سالهای بعد بواسطه استقرار گسترده صنایع نفت و گاز در این منطقه و تبدیل شدن آن به منطقهای استراتژیک برای ایران، امروزه عسلویه تبدیل به نامی آشنا برای بخش قابل توجهی از مردم ایران شده است و به درستی آن را پایتخت انرژی ایران نامیدهاند.

بهمن و اسفند ماه سال گذشته در قالب پروژهای مطالعاتی فرصتی فراهم شد تا با جمعی از دوستان (جلال چقازردی، سجاد کریمزاده، علی بیغش، نسترن رفیعی، میثم ملکشاه و محمد فکری) وضعیت این منطقه را در ابعاد گوناگون اجتماعی، محیطزیستی، اقتصادی، زیرساختها و منابع انسانی و حکمرانی جهت توصیف، تبین و رسیدن به پیشنهادهایی مشخص برای بهبود وضعیت منطقه مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم.

این گزارش اکنون آماده است و توسط مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری با عنوان کلی «وضعیت پایداری و حکمرانی در پایتخت انرژی ایران» و در قالب 4 مجلد جداگانه احتمالا در دو ورژن عمومی و محرمانه (بواسطه محرمانه بودن برخی مطالب موجود در گزارش) منتشر خواهد شد.

جلد نخست این گزارش به کوشش جلال چقازردی وضعیت پایداری اجتماعی را در منطقه ویژه اقتصادی پارس مورد مطالعه و بررسی قرار داده است. جلد دوم گزارش با تلاش نسترن رفیعی به توصیف و تبیین وضعیت پایداری محیطزیستی و سلامت در منطقه پرداخته و راهکارهایی را برای بهبود این وضعیت ناگوار ارائه داده است. در جلد سوم گزارش سه مبحث زیرساختها به کوشش سجاد کریمزاده، منابع انسانی به کوشش علی بیغش و اقتصادی با تلاش محمد فکری مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است. در جلد چهارم گزارش نیز میثم ملکشاه به توصیف وضعیت حکمرانی در منطقه ویژه اقتصادی پارس پرداخته است.

در نهایت در بخش جمعبندی گزارش با بهرهگیری از چارچوب مفهومی و نظری پایداری و سامانههای حکمرانی (برای آشنایی با این چارچوب مفهومی و نظری بنگرید به https://t.me/SIAGS/236) نشان داده شده است که چگونه ضعف در زمینه حکمرانی و نواقص موجود در زمینه طراحی سامانه حکمرانی مستقر، این منطقه استراتژیک را در خطر قرار گرفتن در وضعیت «شکستِ پایداری» قرار داده است.

بخشهایی از چکیده مدیریتی جلد اول این گزارش را میتوانید در ادامه مطالعه کنید.

 

صنعت نفت و گاز، مهمترین عنصر اقتصاد سیاسی کشور در سال‌های پس از انقلاب بوده و خدمات فراوانی به جامعه ایران داشته است به گونه‌ای که می توان این صنعت را پیشران توسعه و پیشرفت در کشور دانست. بی‌شک پارس جنوبی مهمترین پروژه صنعت نفت و گاز کشور در چهار دهه‌ی اخیر است چرا که حجم بالایی از سرمایه‌گذاری اقتصادی در این منطقه انجام گرفته و تامین 70 درصدی گاز کشور نیز به این منطقه وابسته شده است. گزاف نیست اگر بگوییم پارس‌جنوبی نماد توسعه صنعتی در سال‌های پس از انقلاب است. بنابراین مطالعه وضعیت پایداری اجتماعی منطقه پارس‌جنوبی و آسیب‌شناسی حضور صنعت در شهرستان‌های تحت تاثیر آن امری مهم و ضروری است. موارد و مطالب طرح شده در این گزارش بواسطه آنکه رویکردی آسیب‌شناختی دارد و برآمده از مطالعه‌ای بالینی است طبیعتاً به ذکر نقاط قوت حضور صنعت در پارس‌جنوبی نمیپردازد و تنها نقاط ضعف را گوشزد می‌کند، اما این به معنی انکار تاثیرات مثبت، متعدد و قابل توجه صنعت نفت و گاز در پارس جنوبی نیست.

پس از بررسی پیامدهای فرهنگی- اجتماعی استقرار صنعت و مشاهده‌ی حجم زیاد آسیب‌های اجتماعی- زیست‌محیطی- امنیتی در منطقه پارس‌جنوبی و پایداری این مشکلات در طول 20 سال پس از حضور صنعت در منطقه، می‌توان گفت که صنعت در تمامی این سال‌ها برنامه‌ی آینده‌نگرانه و پیامد‌سنجانه‌ای برای توسعه‌ی منطقه نداشته و بیشتر به ساخت تاسیسات مشغول بوده است و علی‌رغم تمامی هشدارها و انذارهایی که در 20 ساله گذشته درباره وضعیت اجتماعی- فرهنگی، زیست‌محیطی و امنیتی منطقه داده شده است، صنعت همچنان به کار خود و تکرار اشتباه‌های گذشته ادامه داده است. شاهد این مدعا تسری، تداوم و تکرار مشکلات اجتماعی، زیست‌محیطی و ...  فاز 1 پارس‌جنوبی در فاز 2 منطقه است،  این در‌‌حالی است که اگر بنایی برای اصلاح روندهای معیوب وجود داشت تجربه‌ی پارس 1 باید مانع از تکرار خطاها و غفلت‌های گذشته در منطقه تازه تاسیس می‌شد.

غلبه نگاه فنی، استحصال شتاب‌زده و بدون توجه به الزامات زیست‌محیطی و اجتماعی را می‌توان اولین خشت‌‌های کجِ ایجاد وضعیت اجتماعی ناپایدار در منطقه پارس‌جنوبی دانست؛ فعالیت‌های صنعتی بدون در نظر گرفتن توسعه‌ی متوازن و پایدار، نه تنها باعث پیشرفت اقتصادی نمی‌شود بلکه سرمایه‌های اجتماعی، زیست‌محیطی و حتی اقتصادی را نیز به خطر می‌اندازد. سرمایه‌گذاری 200 میلیارد دلاری در منطقه‌ای با این خصوصیات فرهنگی و جغرافیایی، وابسته ساختن شدید کشور به یک منطقه‌ی محدود جغرافیایی، ... دود شدن سالیانه 200 میلیون دلار ثروت ملی در اثر فلرینگ، وجود تعداد قابل توجهی کارگر معترض، نرخ بالای آسیب‌های اجتماعی مانند اعتیاد به واسطه حضور موقتی-مجردی شاغلین صنعت، نارضایتی اجتماعی گسترده در بین بومیان منطقه بخاطر مسائلی مانند آلودگیها، نرخ اشتغال پایین در صنعت ... ، وجود احساس تبعیض و محرومیت، عدم وجود احساس تعلق و پایبندی شاغلین به وضعیت منطقه و جامعه‌ی پیرامونی به صنعت و ... همگی نشانه‌های واضح و آشکاری هستند که ضرورت اتخاذ تدبیری‌هایی جدی و عاجل برای جلوگیری از به وقوع پیوستن فجایع انسانی، اقتصادی و زیست محیطی در منطقه پارس‌جنوبی را یادآوری می‌کنند.

عدم برنامه‌ریزی بلند‌مدت و متمرکز، جزیره‌ای عمل‌کردن، وجود شکاف مدیریتی بین مدیران صنعت و مدیران دیگر دستگاه‌های دولتی، مشکلات ایجاد شده در زمینه آلایندگی، عدم مشارکت جامعه‌ی پیرامونی در توسعه منطقه، عدم برنامه‌ریزی صنعت برای تقویت اقتصاد محلی، کمبود نیروی انسانی کارآمد در زمینه بهداشت و درمان و آموزش منطقه و... باعث شده است تا علی‌رغم تمامی میلیاردها تومانی که صنعت در منطقه هزینه کرده است، همچنان شاهد این باشیم که صنعت، شخصیت منفی منطقه در نظر گرفته می‌شود و جامعه‌ی پیرامونی در سطح بالایی از ناراضایتی قرار دارد. البته این نارضایتی صرفاً پدیده‌ای ذهنی و ناشی از بالا رفتن سطح انتظارات بومیان نیست و کمبودهای اساسی و قابل‌توجهی که در زمینه‌های مختلف در منطقه پارس‌جنوبی وجود دارد حاکی از علت‌های عینی این نارضایتی است.

نکته‌ی مهمی که در خصوص شکل‌گیری وضعیت اجتماعی ناپایدار در منطقه پارس جنوبی باید متذکر شد این است که این وضعیت ایجاد شده صرفاً حاصل عملکرد مجموعه‌ی نفت و گاز نیست و عدم ایفای بهینه نقش دیگر نهادها و سازمان‌های دولتی نیز در این زمینه به شکل قابل توجهی تاثیر‌گذار بوده است. در‌حال‌حاضر منطقه از مجموعه‌ای از تقابل‌ها، ناهماهنگی‌ها، بی‌اعتمادی‌ها و ... رنج می‌برد که باعث شده است تا همکاری منسجم و سازنده‌ای بین صنعت- دولت و مردم برای دستیابی به توسعه و امنیت پایدار شکل نگیرد. فقدان تعامل سازنده بین این سه بخش موجب آن شده است تا هریک از این بخش‌ها به شکلی در وخیم‌شدن اوضاع منطقه سهیم باشند. صنعت حد بالایی از تخریب زیست‌محیطی، آلایندگی هوا و آسیب‌های‌اجتماعی را ایجاد کرده است؛ نهادهای دولتی به وظایف خود برای توسعه‌ی منطقه عمل نمی‌کنند و نفت را در برآوردن نیازهای جامعه‌ی پیرامونی تنها گذاشته‌اند و جامعه‌‌ی پیرامونی نیز با مجموعه‌ای از نارضایتی‌ها و احساسات منفی نسبت به صنعت، ... به تشدید این وضعیت ناخوشایند می‌پردازد. حاصل این همدستی ناخودآگاه و آسیب‌زا این شده است که هر یک از این سه بخش با مجموعه‌ای از اتهام‌ها، دو بخش دیگر را مقصر توسعه‌نیافتگی منطقه بداند. آنچه که مهم است این است که ماحصل به راه افتادن این چرخه‌ی معیوب و خطرناک، افزایش ناپایداری منطقه در ابعاد اجتماعی و امنیتی است.

این گزارش شاهدی بر اتلاف منابع، ناکارآمدی و فقدان مدیریت و برنامه‌ریزی، کم‌توجهی به مسائل اجتماعی، سر رسیدن روزهای حساب برای اقدامات گذشته است و ثبات مشکلات یا وخیم‌تر‌شدن آنها، «هم‌آیندی» و «هم‌افزایی» بحران‌ها در منطقه پارس را نشان می‌دهد. این گزارش نشان می‌دهد که دیگر زمان بی‌توجهی به بحران‌های اجتماعی منطقه پارس‌جنوبی به پایان رسیده است. دیگر نمی‌توان امید داشت که گذر زمان مسائل را حل یا تمام خواهد کرد. مجموعه‌ی نظام، دولت و وزارت نفت باید بداند که حجم زیادی از منابع مالی و وابستگی ملی را بر صنایع و منطقه‌ای قرار داده است که از لحاظ اجتماعی به شدت ناپایدار و توسعه نیافته است و این ناپایداری اجتماعی ... می‌تواند بسیار آسیب‌زا و خطرناک باشد و در نهایت به ناپایداری‌های سیاسی و امنیتی منجر شود؛ امری که نشانه‌های بروز آن رفتهرفته در منطقه قابل مشاهده است...

آدرس کانال تلگرامی:

https://t.me/SIAGS/

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۸ ، ۱۱:۴۳
سجاد فتاحی

 

بخش نخست: ناتوانی از شنیدن هشدارها نسبت به پیامدهای اجرای طرح افزایش قیمت بنزین

✍️ سجاد فتاحی - جامعه‌شناس

 

 امروز فرصتی دست داد تا نامههایی را که از فرودین 1398 تا کنون در مورد طرح افزایش قیمت و سهمیهبندی بنزین نوشته بودم مطالعه کنم. دو نامه مربوط به خرداد و مرداد 1398 است و حاوی هشدارهایی نسبت به تبعات ویرانگر اجرای طرح در شرایط اجتماعی خاص ایران و دو نامه مربوط به پس از اجرای طرح یعنی 25 و 29 آبانماه و حاوی توصیههایی برای کاهش هزینههای سنگین ایجاد شده، این نامهها به یقین تنها بخش کوچکی از صدها نامه و هشداری است که نسبت به اجرای این طرح در شرایط کنونی و نحوه ترمیم زخمهای عمیق وارد شده بر جامعه ایران بواسطه اجرای این طرح نوشته و گفته شده و به دلیل «ناشنواییِ سیستماتیکِ» سامانه سیاسی در ایران ناشنیده گرفته شده است.

 ناشنوایی سیستماتیک در یک سامانه سیاسی حالتی است که در آن بواسطه نقص در طراحی سامانه، برخی دادهها، اطلاعات، تحلیلها و توصیهها اصولاً شنیده نمیشود که بخواهد در مرحله تصمیمگیری به کار بسته شود. با دیدن وضعیت این روزهای ایران باید یادمان بماند که سامانههای سیاسی که از نقص ناشنوایی سیستماتیک رنج میبرند سرنوشت خوشایندی را برای خود و کشورهایشان رقم نمیزنند؛ به گمانم پدرانمان یا این نقص را در نظام سیاسی پیشین ندیدند یا اگر دیدند از برطرف کردن آن در سامانه جدید ناتوان بودند که امروز به اینجا رسیدهایم.

 نکات اصلی 2 نامه نخست که در تاریخ 20/3/98 و 16/5/98 تهیه شدهاند را میتوان در موارد زیر بر شمرد:

⭕️ اگر جوامع را از نظر پیشبینی پذیری به سه دسته جوامع ساده که میتوان رفتارهای آنها را پیشبینی کرد؛ جوامع پیچیده که اگرچه به سختی اما بازهم با مطالعات فراوان میتوان الگوهای رفتاری کلی حاکم بر جامعه را مورد شناسایی قرار داد و جوامع آشوبناک که اصولا بواسطه کثرت متغیرهای اثرگذار و ناپایداری شرایط، پیشبینی رفتار جامعه در پاسخ به تغییرات هرچند کوچک تقریبا امکانناپذیر است تقسیم کنیم؛ به نظرم جامعه کنونی ایران بواسطه فشارهای اقتصادی و فقر سرمایه اجتماعی در سطوح خرد، میانه و کلان، جامعهای آشوبناک است که اقداماتی از قبیل سهمیهبندی سوخت در این شرایط یا افزایش قیمت حاملهای انرژی بدون برخورداری از یک پشتوانه دقیق مطالعات اجتماعی و پیوست اجتماعی میتواند موجب پاسخهای پیشبینی ناپذیری از سوی جامعه شود؛ این پاسخها نیز صرفا پاسخهایی از قبیل به آتش کشیدن پمپبنزینها یا آشوبهای خیابانی نیست این پاسخها میتواند در کاهش کارآمدی نیروی کار؛ افزایش سطح خشونت در جامعه و برهم خوردن امنیت روانی افراد که هر کدام تبعات دیگری را در پی خواهد داشت خود را نشان دهند؛ مساله این است که سیاستگذاران ما حتی این تبعات را نیز مورد ملاحظه مقدماتی قرار ندادهاند. از این منظر با نگاهی راهبردی به نظرم بهبود وضعیت سرمایه اجتماعی مقدم بر هرگونه طرح برای اصلاح اقتصادی است.

⭕️ شرایط کنونی اجتماعی و سیاسی کشور بهگونهای است که اجرای این طرح به معنای وارد کردن ضربهای سنگین به سرمایه اجتماعی دولت است. چنین طرحی باید در دوران آغاز به کار دولتها که از نظر میزان اعتماد جامعه و سرمایه اجتماعی در نقطه اوج هستند اجرا شود.

⭕️ اگر اصرار بر اجرای چنین طرحی است این موضوع نیازمند گفتگویی صادقانه و مستقیم پیش از اجرا با مردم و طراحی سازوکاری است که مورد توافق اکثریت قابل توجه ملت و دولت باشد؛ تصمیمگیری یکسویه در مورد این موضوع پشت درهای بسته تنها تبعات منفی آن را برای دولت بیشتر خواهد کرد.  

⭕️ برای تبدیل شدن موضوع سهمیهبندی بنزین به بازی برد برد دولت و ملت بیگمان باید همزمان با اجرای این طرح بخشی از فواید و سودهای اقتصادی حاصل از آن بلافاصله به مردم تعلق گیرد؛ امری که در طرح در دست اجرا به نظر میرسد مورد توجه قرار نگرفته است.

⭕️ این طرح بیگمان برای دولت و حامیان آن در انتخابات 1396 تبعات سیاسی خواهد داشت و میتواند بر نتایج انتخابات 1400 اثرگذار باشد این موضوع در تحلیلها عموما نادیده گرفته میشود... اگرچه میدانیم که تصمیم برای اجرایی شدن این طرح تصمیمی در سطح کلان است اما به نظرم کاملا آشکار است که در فردای اجرای این طرح مخالفان دولت مسئولیت اجرای آن را به صورت کامل بر عهده دولت خواهند گذاشت و این ضربه آخر به سرمایه اجتماعی دولت و حامیانش خواهد بود.

آدرس کانال تلگرامی:

@SIAGS

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۳:۲۹
سجاد فتاحی

 

✍️ سجاد فتاحی - جامعه‌شناس

t.me/SIAGS

در شرایط کنونی جریانهای سیاسی کشور را میتوان به دو دسته اصولگرایان و ایرانگرایان تقسیم کرد. وجه ممیزه این دو جریان از یکدیگر آن است که اصولگرایان در بین دوگانههایی چون «اسلام یا ایران» و «ایران یا نظام»، اسلام یا نظام را برمیگزینند و ایرانگرایان در بین ایندوگانهها با این استدلال که نسبت اسلام و نظام با ایران نسبتی خاص به عام است ایران را بر خواهند گزید. در این جریان، اسلام جزئی از فرهنگ ایرانی و نظام تنها ابزاری برای بهبود وضعیت ایران و ایرانیان است؛ جزء به کل نباید مسلط شود و ابزار تنها تا زمانی قابلیت حفظ دارد که در خدمت هدف باشد.

ایرانگرایان خود به سه دسته تقسیم میشوند: «اصلاحطلبان»، «براندازان» و جریان سومی که به نظر میرسد از نظر تعداد در مقایسه با دو جریان دیگر در اکثریت قرار دارد؛ اما از نظر سازماندهی نسبت به دو جریان دیگر به دلایل گوناگون ضعیفتر است و همین امر سبب دیده نشدن یا شنیده نشدن صدای آنها در فضای سیاسی کنونی کشور شده است.

جریان سوم ایرانگرایی ستیزی با اصلاحطلبی و اصلاحطلبان در ایران ندارد و تنها واقعبینانه معتقد است که بواسطه محدودیتهای موجود در ساخت سیاسی کنونی، پروژه اصلاحات پروژهای شکست خورده است؛ از نظر این جریان در ساخت سیاسی کنونی اگر هم اصلاح امکانپذیر باشد با حضور اصلاحطلبان در قدرت میسر نخواهد شد و حضور آنها در ساخت قدرت بواسطه افزایش تنشهای سیاسی، اندک امید پذیرش اصلاح از سوی لایههای سخت قدرت در شرایط دشواری که ممکن است این لایهها به سمت انجام اصلاحات اساسی متمایل شوند را از بین میبرد. این جریان فهم همدلانهای از دغدغه اصلاحطلبان ایرانگرا دارد که فردای پس از جمهوری اسلامی را فردایی پر از عدم قطعیتها و مخاطرات گوناگون میدانند اما این فهم همدلانه مانعی در برابر دیدگان آنها نیست که این واقعیت را نبینند که اصرار بر پروژه اصلاحطلبی در شرایطی که اصولا امکان ساختاری آن فراهم نیست؛ تنها آتش زدن بر اعتماد جامعه نسبت به خود است؛ سرمایهای که بیش از هر چیز دیگری در همان فردای پر مخاطرهای که اصلاحطلبان بیم آن را دارند به کار خواهد آمد.

جریان سوم ایرانگرا ستیزی نیز با براندازان ندارد و آنها را به مثابه هموطنانی میبیند که بخش قابل توجهی از آنها دلبسته ایراناند اما در روش بهبود وضعیت ایران نظری متفاوت دارند. جریان سوم ایرانگرا از منظری منطقی معتقد است که بهتر است پایگاه اصلی و رهبران اصلی یک جریان سیاسی ایرانگرا، در درون مرزهای کشور باشند؛ به همین دلیل نیز هست که یک بیانیه میرحسین موسوی پس از بیش از 10 سال حصر، احساس مثبت بیشتری را از بیانیهها و حمایتهای پی در پی در برون مرز در بین حامیان این جریان ایجاد میکند. این جریان بواسطه تجربههای تاریخی ناخوشایند، مرزبندی روشنی با هرگونه حمایت خارجی از جریانهای سیاسی ایران دارد. مساله ایران تنها باید با اتکا به ایرانیان حل شود حتی اگر زمان حل مساله طولانیتر شود.

جریان سوم ایرانگرا، بهبود وضعیت ناگوار کنونی در ایران را که در ریشهایترین سطح برآمده از تمرکز بدون نظارت قدرت در بخشی از ساخت سیاسی است با تکرار ساخت سیاسی دیگری که کم و بیش دچار همین آسیب است میسر نمیداند؛ اگرچه وظیفه این جریان است که از رویکرد سلبی فراتر رفته و بهگونهای ایجابی بگوید که اگر این و آن نه پس چه؟ این جریان باید بداند که جامعه برای همیشه معلق نخواهد ماند و دست به انتخاب خواهد زد.

جریان سوم ایرانگرا در پی فهم همدلانه و گفتگو با جریانهای دیگر ایرانگراست و در دام خاطرات ناخوشایند دو جریان دیگر از یکدیگر و برچسبزنیهای آنها به هم نمیافتد و یکی از مهمترین انتقادهایش به دو جریان ایرانگرای دیگر برچسبزنیهای آنها به هم و گفتگوی متخاصمانه آنها با یکدیگر است.

جریان سوم ایرانگرا هم اصلاحطلبان، هم براندازان و هم بخش قابل توجهی از اصولگرایان را دلبسته ایران میداند و همین وجه مشترک را برای آغاز گفتگو با تمامی این جریانها که لازمه جلوگیری از رشد خشونت است کافی میداند.

به نظر میرسد جریان سوم ایرانگرا تا پیش از بیانیه اخیر میرحسین موسوی از نبود یک شخصیت محوری در این جریان رنج میبرد؛ اما اکنون میرحسین موسوی با توجه به نکات طرح شده در بیانیه کوتاه او، عضوی از این جریان است و تصور میکنم صاحب بیشترین سرمایه اجتماعی در بین حامیان این جریان، همین نیز او را تبدیل به شخصیت محوری جریان سوم ایرانگرا میکند. شخصیتی که اگرچه محوری است، اما به پرسش کشیده میشود؛ چرا که ماهیت این جریان به گونه‌ای است که شخصیت محوری در آن هیچگاه تقدس نخواهد یافت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۸ ، ۰۹:۳۹
سجاد فتاحی



روی سخن این یادداشت با ایرانیانی است که مهر ایران در دل دارند؛ اما بنا به استدلالهای مختلف، گروهی از آنها با تاکید بر شرایط مخاطرهآمیز داخلی، منطقهای و جهانی معتقدند که حفظ تمامیت ارضی ایران در شرایط استقرار جمهوری اسلامی و جلوگیری از فروپاشی آن امکانپذیر است (که آنها را اصلاحجویان مینامیم) و گروهی دیگر معتقدند که رقم زدن آیندهای بهتر برای ایران جز در سایه تغییر نظام سیاسی کنونی امکانپذیر نیست (که آنها را براندازان میخوانیم).

به نظرم این ایرانیان اگر چند نکته را در نظر گرفته و علیرغم اختلافهای بنیادینی که در روش با یکدیگر دارند اقداماتی را انجام دهند، هر دو در مجموع میتوانند مخاطرات پیشروی ایران را کاهش داده و بازی برد -بردی را سامان دهند که در انتهای آن فارغ از سرنوشت نظام سیاسی کنونی، ایران و ایرانیان برنده خواهند بود.  

نخست آنکه از نگرش خصمآلود نسبت به یکدیگر بپرهیزند و اینگونه به موضوع نگاه کنند که هدفشان یکی است (ایجاد آیندهای بهتر برای ایران و ایرانیان)؛ اما بنا به تبیینهای متفاوتشان از وضعیت کنونی و یا برآوردهایشان از میزان در خطر قرار گرفتن تمامیت ارضی ایران، در شرایط فروپاشی نظام سیاسی، روشهای متفاوتی را برگزیدهاند. نگاه خصمآلود به یکدیگر توسط این دو جریان، که شوربختانه رسانهها و گفتارهای حامیان هر یک، این روزها سرشار از آن است، بر خلاف هدف اصلیشان یعنی رقم زدن آیندهای بهتر برای ایران است و تصور میکنم چون بر خلاف آن هدف است باید هر دو در آن تجدیدنظر کنند.

دوم آنکه ایرانیان برانداز، باید در پی مرتفع کردن یکی از مهمترین دغدغههای اصلاحجویان ایرانی و البته تمامی ایراندوستان برآیند و آن دغدغه آن است که در شرایط فروپاشی نظام سیاسی کنونی، ممکن است تمامیت ارضی کشور با مخاطراتی جدی روبرو شود؛ از این رو این گروهها باید با افراد، گروهها و کشورهایی که بنا به دلایل گوناگون منافعشان در تغییر مرزهای کنونی ایران تعریف شده است یا منافعشان در تغییر مرزهای ایران نیست و طبیعتا نه نظام سیاسی کنونی و نه اصلاحجویان ایرانی نمیتوانند با آنها گفتگو کنند، وارد گفتگو و مذاکره شده و فرایند و ائتلافی جهانی را شکل دهند که در مجموع، احتمال به خطر افتادن تمامیت ارضی ایران در شرایط فروپاشی نظام سیاسی را کاهش داده و در بهترین حالت به صفر برساند.  

سوم آنکه اصلاحجویان ایرانی نیز باید تمام هم و غم خود را معطوف به بهبود وضعیت کشور و تدوین روشی برای برون رفت از شرایط کنونی کنند؛ آنها باید باور کنند که بزرگترین رقیبشان، خودشان هستند و نه براندازان. به راستی اگر آنها روشی را مشخص کنند که در شرایط استقرار نظام سیاسی کنونی، میتوان با اتکا به آن روش، به آیندهای زیبا برای ایران دست یافت و این روش، با در نظر داشتن تجارب دهههای گذشته معقول و عملی باشد و در کوتاه مدت نیز نتایج خود را نشان دهد، بی گمان بخشهای قابل توجهی از براندازان ایرانی نیز از آن حمایت کرده و به آنها خواهند پیوست.

به این ترتیب بازی باخت- باخت کنونی بین اصلاحجویان و براندازان ایرانی که بیگمان اکثریتی از آنها دل در گرو آیندهای بهتر برای ایران دارند، به بازی برد- بردی تبدیل خواهد شد که فارغ از سرنوشت نظام سیاسی، هدف مشترک هر دو یعنی حفظ تمامیت ارضی ایران و تحقق آیندهای زیبا برای این کشور و ساکنانش محقق میشود.

ایران در شرایط حساسی قرار گرفته است که تمامی ایرانگرایان باید دعواهای کودکانه را به کناری گذارده و یک گام در جهت تحقق آینده‌ای زیبا برای این کشور به پیش بردارند، اصلاح جویان و براندازان ایرانی باید باور کنند که تنها رقیبشان در این عرصه خودشان هستند و نه دیگری، اختلاف بین این دو جریان و دامن زدن به آن تنها آب به آسیاب جریانها و گروههایی خواهد ریخت که ایران را تنها در خدمت منافع خود میخواهند.   



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۴۹
سجاد فتاحی


نقدی بر متن «ناتوانی در گفتگو؛ از امیر کبیر تا شیخ شجاع»

تقدیم به استاد گرامیم محسن رنانی

توضیح: این متن را پس از انتشار مطلبی از استاد عزیزم محسن رنانی با عنوان «ناتوانی در گفتگو؛ از امیرکبیر تا شیخ شجاع» نوشتم و برای ایشان ارسال کردم؛ اکنون که لطف کرده‌اند نقد را مطالعه نموده و اجازه انتشار آن را داده‌اند، آن را به صورت عمومی منتشر می‌کنم.

به نظرم ایده مرکزی طرح شده در آن متن، که هسته مرکزی سخنرانی‌ها و مطالب منتشر شده از محسن رنانی در چند مدت اخیر نیز هست، ایده‌ای قابل نقد است؛ که بواسطه حوزه گسترده اثرگذاری شخصیتی چون ایشان بر اهمیت نقد آن نیز افزوده می‌شود؛ چرا که اگر علت اصلی گشوده نشدن گره توسعه در ایران را به اشتباه شناسایی کنیم؛ ممکن است در شرایطی که زمینه برای گشودن این گره فراهم می‌شود بر عواملی تاکید کنیم که خود متغیر وابسته بوده‌اند و تلاش در جهت بهبود وضعیت آنها اثر چندانی در گشودن گره نخواهد داشت.

در یکی از آخرین گفتگوهای محسن رنانی که در کانال شخصی‌ ایشان نیز منتشر شده است، بیان کرده‌اند که «تحول در آموزش و پرورش نیازمند عزم سیاسی است»؛ برداشت من از این سخن رنانی این است که بهبود وضعیت رشد و پرورش کودکان ایرانی که دغدغه ارزشمند وی در چند سال اخیر است، تحت تاثیر متغیری سیاسی است؛ اگر این برداشت من از صحبت ایشان صحیح باشد، همین سخن می‌تواند نقدی بر ایده مرکزی رنانی مبنی بر توسعه نیافتگی ایران بواسطه عدم رشد در دوران کودکی و نیاموختن برخی مهارت‌ها از جمله گفتگو در این دوران باشد.

برای آنانی که حوصله مطالعه متنی در حدود 3700 کلمه را ندارند ایده مرکزی آن را می‌توان در 58 کلمه اینگونه خلاصه کرد که: راز فروبستگی توسعه در ایران، نه ناتوانی ما ایرانیان در گفتگو که از قضا تاریخ گواه آن است که از بسیاری از ملل توسعه یافته کنونی در آن تواناتریم، بلکه ناتوانی ما در بنیان‌گذاری سیستم‌‌های حکمرانی کارآمد پس از فروپاشی سیستم‌های حکمرانی ناکارآمد است؛ سیستم هایی که راز پرورش کودکانی توانا را نیز باید در آنها جستجو کرد. 

 

 

درود بر استاد عزیزم

به تازگی متنی را با عنوان «ناتوانی در گفتگو؛ از امیرکبیر تا شیخ شجاع» منتشر نموده‌اید که حاوی نکاتی آموزنده و انذارهایی هوشمندانه است که باید با دقت از سوی سران نظام و افرادی در گروه‌های سیاسی مختلف خوانده شود. اما جدا از نکات آموزنده طرح شده، هسته اصلی تبیین ارائه شده در متن، برای علت عدم دست یافتن ایران به توسعه، نارسا، قابل نقد، گمراه کننده و اگر اندکی تیزتر بگوییم بواسطه طرح شدن از سوی شخصیتی تاثیرگذار در جامعه و دانشگاه، چون شما، می‌تواند حتی برای آینده ایران خطرناک باشد.

پیش از هر چیز بگویم که در اصل موضوع، که ایرانیان در چند قرن گذشته و بویژه در یک قرن اخیر، ناتوان از گشودن گره‌ای کهن بوده‌اند، با شما هم داستانم؛ اما سخن بر سر علت اصلی استمرار این شرایط و ناتوانی ایرانیان در گشودن این گره است؛ که با اتکا به مطالب طرح شده در متن، شما آن را در ناتوانی ایرانیان در گفتگو بواسطه عدم یادگیری این مهارت در دوران کودکی دانسته‌اید. باید توجه داشت که اگر تبیینی دقیق و نزدیک به واقع از این گره تاریخی کهن ارائه نکنیم که به نظرم در متن منتشر شده از سوی شما ارائه نشده است، بیم آن می‌رود که همچنان این گره باقی بماند و حتی در شرایطی که زمینه برای گشودن آن فراهم می‌شود بواسطه ناآگاهی به علت اصلی گشوده نشدن این گره، تجربه تلخ گذشته را تکرار نماییم.

با این توضیح، نقد متن را آغاز می‌کنم و پیشاپیش از شما بواسطه سعه صدر در شنیدن پرسش‌ها و ابهام‌های دانش‌آموز خود سپاس‌گزارم.

در پاراگراف نخست متن بیان نموده‌اید:

«دو سالی است که مطالعاتم را به موضوع «کودکی و توسعه» چرخانده‌ام، چرا که دریافته‌ام که بذر توسعه‌ی هر جامعه‌ای در کودکیِ مردمانش کاشته می‌شود».

تجربه تاریخی نشان می‌دهد که این سخن نمی‌تواند چندان محملی از واقعیت داشته باشد. هیچ کشور توسعه یافته‌ای را در جهان سراغ نداریم که در آن، علت اصلی توسعه یافتگی این کشور و جدا شدن آن از شرایط پیشا توسعه‌، بواسطه کشت بذر توسعه در کودکی مردمانش محقق شده باشد، اگرچه در ادامه مسیر بی شک برنامه‌هایی مترقی‌ را برای رشد و شکوفایی کودکانشان تدوین کرده‌اند. اصولا توجه به ضرورت رشد و شکوفایی کودکان، محصول نظام‌های حکمرانی‌ عموما مدرنی است که حداقلی از کارآمدی را داشته باشند و نه علت پیداش چنین نظام‌هایی.  

پرسشی که می‌تواند هسته مرکزی ادعای فوق را به چالش بکشد آن است که آیا براستی فرهنگ گفتگو در بین مردمان ایران زمین از مردمان برخی کشورها که اکنون در زمره کشورهای توسعه یافته هستند ضعیف‌تر است؟ یا به عبارتی این کشورها از زمانی به توسعه دست یافته‌اند که به توانمندسازی کودکان‌شان در زمینه مهارت‌های گفتگو توجه کرده‌اند؟ به نظر نمی‌رسد داده‌‌های تاریخی این نظر را تایید کند.

در ادامه فرموده‌اید:

«بهترین شاخص کودکی یک جامعه، رفتار سیاست‌مداران آن جامعه است. سیاست‌مداران، معمولاً افرادی هستند که دارای «هوش اجتماعی» و «توانایی‌ ارتباطی» بالاتر از سطح متوسط جامعه خود هستند. پس نگاه به خلقیات و رفتار سیاست‌مداران یک جامعه می‌تواند به ما نشان دهد که آن جامعه در چه مرحله‌ای از بلوغ تاریخی خود است.»

عبارت فوق از این جهت قابل نقد است که در آن بدون توجه به مکانیزم‌های رسیدن سیاست‌مداران به قدرت در یک جامعه، گزاره‌ای کلی صادر نموده است. اگر شما در نظام حکمرانی‌ خود، مکانیزم دست یافتن به نقش‌های کلیدی در این نظام را به گونه‌ای طراحی کرده‌اید که در آن لزوما افرادی با «توانایی ارتباطی» بالا و «هوش اجتماعی» خوب به قدرت نرسند؛ آیا باز هم می‌توانید این گزاره را طرح نمایید؟ آیا مکانیزم‌های دست‌یابی به قدرت و جایگاه‌های سیاسی مهم جامعه ایران از قبیل نمایندگی مجلس به گونه‌ای است که به واقع افرادی با هوش اجتماعی و توانایی ارتباطی بالا به این جایگاه‌ها دست می‌یابند؟ گمان نمی‌کنم.  بنابراین مکانیزم به قدرت رسیدن سیاست‌مداران که بخشی از طراحی نظام حکمرانی است خود مکانیزم مهمی است که در گزاره فوق توجهی به آن نشده است.

سپس بیان کرده‌اید:

«متاسفانه این ویژگی‌ها چیزی نیستند که هر گاه اراده کنیم آنها را کسب کنیم. این ویژگی‌ها باید از کودکی و در فرایند آموزش، در وجود افراد جایگیر و درونی و به یک عادت رفتاری تبدیل شود. و فراموش نکنیم که هر گاه در فرد یا جامعه‌ای توانایی گفت‌وگو شکل نگیرد بستری مناسب برای پدیداری دیکتاتوری فراهم آمده است. اگر ما در خانه و کارخانه و حکومت دیکتاتوری می‌کنیم، به این علت است که در خانه و کارخانه و حکومت، توانایی گفت‌وگو نداریم.»

ضعف هسته اصلی تبیین ارائه شده در متن، خود را در این پاراگراف به خوبی نشان داده است. عبارت فوق به گونه‌ای تقلیل‌گرایانه، موضوع دیکتاتوری در حوزه‌های مختلف را به امری فردی تقلیل داده است. بنا بر ادعای طرح شده اگر فردی را که توانایی گفتگو دارد در یک نظام حکمرانی قرار دهیم که اصول، طراحی و معماری آن مشوق و حمایت کننده گفتگو نیست، مساله حل می‌شود. در حالی که به نظر می‌رسد این موضوع درست نیست و ساختارها و نظام‌های حکمرانی که بواسطه وجود نواقصی در طراحی آنها، زمینه را برای دیکتاتوری فراهم می‌کنند، فارغ  از اینکه چه افرادی با چه ویژگی‌هایی در موقعیت‌های کلیدی آنها قرار گیرند عموما به سمت دیکتاتوری میل خواهند کرد.  

در ادامه بیان کرده‌اید:

«اکنون می‌گویم اصلی‌ترین معضل اجتماعی که مانع مهمی برای شکل‌گیری شرایط آستانه‌ای توسعه در کشور ما شده است و باعث شده که ما حتی نتوانیم از سایر مواهب و فرصت‌های تاریخی ‌مان (مثل نفت، انقلاب و ...) نیز برای توسعه بهره ببریم، همین ناتوانی در گفت‌وگو است. و این ناتوانی در گفت‌وگو در سیاست‌مداران ما شدیداً مشهود است.»

در ادامه مطالب قبلی طرح شده، مساله‌شناسی ارائه شده در این پاراگراف نیز سخت گمراه کننده است؛ اصلی‌ترین معضل اجتماعی ما نه ناتوانی در گفتگو، بلکه ناتوانی در بنیان‌گذاری و طراحی نظام‌های حکمرانی‌ای است که شرایط لازم برای گفتگویی برابر را ببین گروه‌ها و جریان‌های سیاسی مختلف فراهم نمایند؛ بدون آنکه در گذر زمان بواسطه نقص، نظام طراحی شده دچار انباشت قدرت و یا ثروت در بخش‌هایی از خود شود که عموما انگیزه و میل به گفتگو را در کسانی که در مناصب کلیدی آن قرار گرفته‌اند، فارغ از ویژگی‌های فردی این افراد، از بین خواهد برد.

سپس فرموده‌اید:

«و البته این ناکامی‌ها و شورش‌ها و نهضت‌ها و جنبش‌ها و انقلاب‌هایی که ما در دوران پس از مشروطیت داشته‌ایم نیز حاصل همین ناتوانی در گفت‌وگو بوده است»

این تبیین نیز در ادامه تبیین‌های ارائه شده قبلی نادرست به نظر می‌رسد. این تلاطم‌های پی در پی، نه حاصل ناتوانی ایرانیان در گفتگو که حاصل نظام‌های حکمرانی ناپایداری است که به دلیل ضعف در طراحی، ناپایداری را به سیستم تحت کنترل و تنظیم خود نیز انتقال می‌دهند و بعد از مدتی بواسطه ناکارآمدی دچار فروپاشی شده و پس از فروپاشی نیز ایرانیان و رهبران آنها در چند قرن گذشته به صورت عام و یک قرن اخیر به صورت خاص به اهمیت طراحی و معماری نظام‌های حکمرانی توجه نکرده و روابط کهنه گذشته را در نامی جدید بازسازی می‌کنند؛ که نتیجه و سرنوشت همان نتیجه و سرنوشت قبلی است: ناپایداری و فروپاشی بواسطه ضعف‌های نظام حکمرانی.  

در ادامه بیان کرده‌اید:

«ما ملت ایران از ناتوانی رهبرانمان در گفت‌وگو، خسارت‌های تاریخی فراوانی دیده‌ایم و تاریخ را پی‌درپی تکرار کرده‌ایم»

این گزاره نیز همانند گزاره‌های قبلی نادرست به نظر می‌رسد. اگرچه رهبران ایرانی بی گمان ضعف‌هایی در زمینه توانایی در گفتگو داشته‌اند، اما هیچ داده تاریخی وجود ندارد که ثابت کند رهبران کشورهایی که اکنون به توسعه دست یافته‌اند دارای توانایی‌های گفتگویی بیشتری از رهبران ایرانی بوده‌اند. به نظر نمی‌رسد تکرار تاریخ ما ناشی از ناتوانی رهبرانمان در گفتگو باشد؛ بلکه این تکرار تاریخی، ناشی از ناتوانی رهبرانمان در طراحی نظام‌های حکمرانی کارآمد پس از فروپاشی نظام‌های ناکارآمد گذشته است. باید دید که طراحی و معماری نظام حکمرانی در ایران، چگونه بوده است که اولا رهبرانی با توانایی اندک در مهارت‌هایی گفتگویی به قدرت رسیده‌اند و در ثانی گوش این رهبران که از قضا پیش از به قدرت رسیدن بعضا، توانایی‌های قابل توجهی نیز در گفتگو از خود نشان داده‌اند با قرار گرفتن در مسندهای قدرت به مرور زمان سنگین و در نهایت کر شده است.

در ادامه متن با ذکر مثال‌هایی از رهبران مصلح ایرانی در صدد اثبات ادعای اصلی خود برآمده‌اید:

«شکی نیست که امیرکبیر بنیانگذار  اصلاحات حکومتی در ایران نوین است. افکار بلندی که او در سر داشت اگر عملی شده بود احتمالا ایران امروز جایگاه متفاوتی می‌داشت. امیر، نیک‌اندیش و نواندیش و جسور بود، شدیداً ضد فساد بود و  افق‌های بلندی را  برای جامعه ما در نظر داشت. اما امیر، تندخو نیز بود. تحَکُّم و تغیُّر می‌کرد و با شیوه مدیریتی فردمحور خویش، اکثر درباریان را رنجانده بود. با فساد هم اگر می‌خواهیم مبارزه کنیم راهش دیکتاتوری نیست راهش گفت‌وگوست. اما امیر یک تنه و با قدرت و بی‌اغماض به مبارزه با فساد پرداخته بود. درباریان هم چپ و راست پیش شاه ژاژ می‌خاییدند و شاه را عصبی می کردند. شاه هم از دست امیر عصبانی که می‌شد، او را صدا نمی‌زد و به گفت‌وگوی بی‌پرده و جدی فرا نمی‌خواند، فقط گاه‌گاهی به امیر نیش و کنایه‌ای می زد، امیر هم به سابقه معلمی‌اش برای شاه، از تحقیر یا بی اعتنایی به او ابایی نداشت و در بهترین حالت توجیهات کلی می‌آورد و می‌گذشت. و البته در چنین شرایطی رابطه شاه و امیر روز به روز تیره‌‌تر و تیره‌تر می‌شد تا این که صبر شاه تمام شد و به سان همه‌ی دیکتاتورها، راه حل را در پاک کردن اصل مساله دید. و کرد آنچه نباید می‌کرد و نخستین تجربه‌ی یک اصلاح‌طلبی شکست خورده و خونبار را برای سیاست ایران رقم زد که سایه‌اش در همه این‌ سالها بود و بود و عقده اش همچنان هست و هست».

به نظر می‌رسد در پاراگراف فوق این موضوع نادیده گرفته شده است که نظام حکمرانی‌ای که بواسطه ضعف در طراحی، شاه مطلق العنانی را پدید آورده که با یک فرمان می‌تواند رگ امیر را بریده و سر او را زیر آب کند و آب از آب تکان نخورد؛ مساله اصلی ماست و نه ناتوانی امیر و یا شاه در گفتگو. ما ناتوان از طراحی و پیاده‌سازی نظام‌‌های حکمرانی‌ای بوده‌ایم که قدرت را به گونه‌ای بهینه با قدرت محدود نموده و از انباشت قدرت و ثروت در بخش‌هایی از نظام حکمرانی در گذر زمان ممانعت نماید، چرا که این انباشت ارتباطی وثیق با سنگینی گوش حاکمان و توانایی آنها برای بریدن رگ مخالفان دارد.  

سپس بیان کرده‌اید:

«رضا خان آمد. او نه تنها گفت‌وگو را نمی‌فهمید بلکه سواد هم نداشت. زبان او زبان تفنگ بود. و چه زبان برنده‌ای بود آنگاه که ایران پاره پاره شده بود تا جایی که مثلا اگر شیرازی بودی برای رفتن به خوزستان باید پاسپورت می‌گرفتی. کشور را ظرف پنجسال جمع کرد و یکپارچه ساخت. دستمریزاد و بابت این خدمتی که به ایران کرد خدایش بیامرزاد. بعد هم اکثریت نمایندگان به تغییر سطلنت به نفع او رای‌ دادند. چند سال اول هم اوضاع خوب بود، اما به سرعت به بیراهه رفت. چرا؟ چون بین رضاشاه و سایر بزرگان سیاست، گفت‌وگویی برقرار نشد».

در این پاراگراف، پرسشی خوب را طرح نموده‌اید که در ادامه خط سیر قبلی، پاسخی بد به آن داده شده است. به راستی چرا رضا شاه به بیراهه‌رفت؟ در حالی که چند سال اول اوضاع خوب بود. در اینجاست که به خوبی می‌توان ضعف در طراحی نظام حکمرانی را نشان داد؛ نتیجه نظامی که بواسطه نقص در طراحی در گذر زمان دچار تورم قدرت و ثروت در بخش‌هایی از خود می‌شود، بدون آنکه تمهیدی برای محدود نمودن آنها اندیشیده باشد، این است که افراد قرار گرفته در مناصب کلیدی آن، به مرور چشم‌هایشان کور و گوش‌هایشان کر می‌شود و حتی علیرغم آنکه پیش از به قدرت رسیدن افرادی متبهر و توانا در گفتگو بودند پس از قرار گرفتن در مسند قدرت، این توانایی خود را رفته رفته از دست داده و تنها تبدیل به افرادی می‌شوند که توانایی گفتن دارند و نه شنیدن.

در ادامه اینگونه بیان نموده‌اید:

«شاید اگر در مجلس پنجم مشروطیت، مدرس و یاران او با جمهوری‌خواهان مجلس گفت‌وگو کرده بودند، می‌توانستند طرح جمهوریت را با اصلاحاتی که دو طرف را راضی کند به تصویب برسانند و نگذارند سلطنت پهلوی جایگزین سلطنت قاجار شود. آنگاه رضا خان، به جای آن که شاه شود، رئیس‌جمهور شده بود. در این صورت حتی اگر مادام‌العمر هم رئیس‌جمهور مانده بود بالاخره پس از او رئیس‌جمهور دیگری آمده بود و سلطنت استبدادی ادامه پیدا نمی‌کرد و دیگر نیازی به نهضت‌ها و انقلاب‌های بعدی نبود و لاجرم کشور بسیاری از خسارت‌هایی که بعد از او دید را نمی‌دید. اما مجلسیان آنقدر در گفت‌وگو ناتوان بودند که برای رهایی از مناقشه بر سر طرح جمهوریت، به طرح تغییر سلطنت روی آوردند و شد آنچه نباید می‌شد.»

دقیقا به نظر می‌رسد مدرس، یاران او و تمامی کسانی که با طرح جمهوریت به مخالفت برخواستند، بواسطه عدم آگاهی به اهمیت طراحی نظام‌های حکمرانی و قائل شدن اهمیتی بیش از حد برای افراد در برابر نظام‌‌های حکمرانی و شاید گرفتار شدن در دام خصومت‌هایی شخصی، از حرکت به سمت اصلاح نظام حکمرانی، که طرح جمهوریت یکی از روش‌ها برای اصلاح این نظام در مرحله بنیان‌گذاری بود، غافل شدند. این موضوع ربطی به توانایی آنها برای گفتگو نداشت، بلکه با تبیین نادرست آنها از علل وضعیت نامناسب ایران ارتباط پیدا می‌کرد.

در ادامه با پرداختن به انقلاب 1357 فرموده‌اید:

«به گمان من اگر با شاه گفت‌وگو شده بود و حتی رژیم سلطنت با اصلاحاتی که انقلابیان را راضی می‌کرد دوام آورده بود یا تغییر رژیم  به صورت مرحله‌ای و با تفاهم دو طرف و از طریق همه‌پرسی انجام شده بود، بسیاری از تندروی‌های پس از انقلاب رخ نمی‌داد، نهادها و سازوکارهای جا افتاده قانونی ویران نمی‌شد، زیر ساخت‌های صنعتی و روند رشد بخش خصوصی و کارآفرین متوقف نمی‌شد و بخش بزرگی از درهم‌ریزی‌های بعد از انقلاب که حاصل فقدان قانون یا تغییرات شتابزده قوانین بود رخ نمی داد. حتی اگر با بختیار هم گفت‌وگو شده بود، تغییر رژیم، عقلانی‌تر رخ داده بود. اما یادمان نرود که در گفت‌وگو پذیرش همسنگی اولیه، شرط است. نمی‌شود گفت‌وگو بخواهیم اما به شرط آن که طرف پیش از گفت‌وگو شکست خود را بپذیرد!»

دقیقا از از این رو رهبران انقلاب و برخی روشنفکران به اهمیت چنین کاری واقف نشدند، که علل شکل‌گیری آن شرایط را شخص محمد رضا شاه پهلوی می‌دانستند و نه نواقص موجود در نظام حکمرانی‌ای که زمینه را برای مطلق العنان شدن محمد رضا و ناشنوایی او از شنیدن صداهای انقلاب پدید آورده بود، و همین عدم آگاهی خود را در طراحی و معماری نظام پسین نیز نشان داد و زمینه برای ناشنوایی حکمرانان بعدی فراهم شد.

در ادامه به جنگ رسیده‌اید و اینگونه بیان کرده‌اید:

«حتی جنگ تحمیلی هم با گفت‌وگو قابل پیشگیری بود. سفیر وقت ایران در عراق بارها گفته است که صدام چندین بار او را به کاخ خویش فراخوانده و پرسیده است آیا ایران با او سرجنگ دارد؟ و او پاسخ منفی داده است. و صدام پرسیده است که اگر سر جنگ ندارید پس این همه تبلیغات ضد عراقی در صدا وسیمای عربی شما برای چیست؟ صدام سفیر جمهوری اسلامی را به صراحت تهدید کرده بود که اگر ایران دست از لجن پراکنی بر علیه رژیم او بر ندارد، به ایران حمله خواهد کرد. مقامات ما در ایران حتی نتوانستند درباره این تهدید صدام گفت‌وگوی موثری داشته باشند و راهکاری بیابند. فرمودند صدام غلط می‌کند به ایران حمله کند، و تمام شد. و شد آنچه می‌توانست نشود.»

این بیش از آنکه ناتوانی یک فرد برای گفتگو باشد، ناتوانی یک نظام حکمرانی است که تمام مصالح خود را به دست یک مقام و مسند می‌سپارد، در حالی که اگر مکانیزم‌های کارآمد و عقلانی کنترل و تنظیم، برای این نظام حکمرانی طراحی شده بود، طبیعتا یک فرد نمی‌توانست یک ملت را به این مسیر ببرد و مکانیزم‌های کنترل کننده عوارض اقدامات و تصمیم‌های نادرست فردی را کنترل می‌کرد.

سپس اینگونه ادامه داده‌اید:

«مجلس اول پس از انقلاب عصاره‌ی فضایل ملت ایران بود، که غیر از گروههای چپ که به کلی از ورود به انتخابات منع شدند، از همه قشرها و گروهها نماینده‌ای در آن مجلس بود. اما جز تخریب و تهدید و اتهام زدن به یکدیگر، این مجلس کدام تجربه‌ی ماندگار از گفت‌وگوی سیاسی موثر برای حل‌وفصل مسائل ملی را به یادگار گذاشته است؟ مجلس ششم نیز عصاره روشنفکری دینی و اصلاح طلبی جامعه ایران است. ببینیم کدام تجربه موفق گفت‌وگو با بقیه حاکمیت و مراجع اقتدار نظام را بر جای گذاشت؟ آنگونه به شتاب رفتند که رقیب را به وحشت انداختند.»

در نقد پاراگراف فوق می‌توان بیان کرد که از قضا مجلس اول مناسب‌ترین مجلس بود که اگر تجربه آن بواسطه ضعف‌های نظام حکمرانی در انباشت قدرت و ثروت در بخش‌‌هایی از آن، ناکام نمی‌ماند و گروهی بواسطه این ضعف‌ها مجال این را نمی‌یافتند که این تجربه را عقیم کنند، به مرور، اصلاح نظام حکمرانی صورت می‌پذیرفت؛ اما مساله زمانی آغاز شد که بواسطه ضعف‌ نظام حکمرانی، گروهی مجال این را یافتند که با اتکا به عدم توزیع متوازن قدرت در ساختار نوین، گروه و گروه‌های دیگر را یک به یک حذف نموده و دایره قدرت را کوچک و کوچک‌تر نمایند تا کشتی تبدیل به قایق پاره‌ای شود که مهدی کروبی از آن سخن گفت.

در ادامه بیان نموده‌اید:

«گمان نکنیم رکود عمیق کنونی همه‌اش ریشه اقتصادی دارد. به گمان من بخش بزرگی از این رکود ناشی از همان فشارهای تله بنیانگذار است. در تله بنیانگذار، نقطه‌ای هست که از آن پس همه منتظر «واقعه‌ای فیصله بخش» هستند تا کشور از تله خارج شود و همین باعث می‌شود که فضای سیاسی کشور چنان در ابهام فرو رود که هیچ سرمایه‌ای بر زمین ننشیند و تولید پشتوانه‌های مالی خود را از دست بدهد. من بخش بزرگی از رکود عمیق سال‌های اخیر را ناشی از همین در ابهام ماندگی تله‌بنیانگذار می‌دانم.»

پرسشی که می‌تواند به گشودگی بحث کمک کند این است که آیا لزوما تمامی نظام‌های حکمرانی با طراحی‌ها و معماری‌های گوناگون، گرفتار «تله بنیان‌گذار» می‌شوند و یا این تله مختص نظام‌هایی خاص با طراحی خاصی است؟ اگر بگوییم آری، که داده‌های تاریخی موجود این را نشان نمی‌دهند و اگر بگوییم خیر، که به اهمیت طراحی و معماری نظام‌های حکمرانی در مقایسه با سایر عوامل اذعان کرده‌ایم.  

در ادامه متن با رسیدن به رخدادهای سال 88 اینگونه بیان نموده‌اید:

«در جنبش سبز نیز ناتوانی رهبران هر دو طرف بازی برای یک گفت‌وگوی جدی و منصفانه آشکار بود. آیا ناتوانی بیش از این، که یک مساله ساده (اختلاف در نتایج انتخابات) را که ده‌ها راه حل عقلانی دارد، چنان پیچیده کردیم که دیگر گشودن گره‌های آن برای هر دو طرف به خودکشی سیاسی می‌ماند؟»

مثال اشاره شده در پاراگراف فوق بیش از آنکه بیان کننده اهمیت ناتوانی رهبران در گفتگو در پیدایش شرایط کنونی باشد بیان کننده اهمیت مکانیزم‌های کنترل و رفع تضاد در نظام‌های حکمرانی است، مکانیزمی که نظام حکمرانی کنونی به شدت دچار ضعف و نقص در آن است. تمامی نظام‌های حکمرانی در مقاطعی گرفتار تنش سیاسی و تضاد بین گروه‌‌ها و جریان‌های مختلف سیاسی می‌شوند، اما نظامی کارآمدتر است که پیش از شکل‌گیری تضادها، مکانیزم‌های مناسبی را برای رفع این تضادها و یا تخفیف آنها در نظر گرفته باشد. نظامی که در زمان طراحی، مکانیزم‌های کنترل تنش و تضاد را به گونه‌ای که اطمینان طرف‌های مختلف تضاد را به خود جلب نماید در نظر نگرفته باشد، عموما از حل و فصل مناسب این بحران‌ها ناتوان است و در گذر زمان تنها بر شدت و عمق تضادهای موجود در چنین جامعه‌ای افزوده خواهد شد.

در ادامه با پرداختن به موضوع قتل‌های زنجیره‌ای بیان کرده‌اید:

«ما فراموش نکرده‌ایم که در قضیه قتل‌های زنجیره‌ای اگر پایمردی خاتمی نبود، حکومت اجازه نمی‌داد وزارت اطلاعات تقصیر این قتل‌ها را به گردن بگیرد»

مثال فوق دقیقا بر ملا کننده یکی از ضعف‌های اساسی نظام حکمرانی در ایران است. نظام‌های حکمرانی باید فارغ از افرادی که در مناصب کلیدی آنها قرار می‌گیرند، حداقلی از کارآمدی را در خود حفظ کنند. اما نظام حکمرانی کنونی در ایران که دنباله نظام‌های حکمرانی کهن است، نظامی شخص محور است که خروجی آن به شدت به کیفیت اشخاصی که در مناصب کلیدی قرار می‌گیرند وابسته است.   

سپس بیان نموده‌اید:

«از این مهم‌تر، نظام سیاسی اصلا گمان نَبَرَد که دولت دوازدهم بتواند در چهار سال آینده اقتصاد ایران را از رکود خارج کند. رکود امروز اقتصاد ایران شش ریشه دارد و فقط یک ریشه آن از جنس متغیرهای اقتصاد کلان است که آن هم فقط در شرایط عادی توسط دولت قابل مدیریت است. اما همین یک ریشه را هم در شرایط امروز که دیگر نه با حجم پول، نه با نرخ بهره، نه با نرخ ارز،  نه با نظام بانکی، نه با وام خارجی و نه با درآمدهای نفت نمی توان اقتصاد ایران را به تحرک واداشت، دولت نمی‌تواند مدیریت کند. در این صورت اگر اقتصاد ایران در دو سه سال آینده  به  رشدی قابل توجه دست نیابد ـ که بعید است چنین شود ـ ما شاهد ورود اقتصاد ایران به فرایند «ونزوئلایی شدن» خواهیم بود. در چنین شرایطی البته مطالبات سیاسی نیز به مطالبات اقتصادی افزوده خواهد شد. حکومت باید مناقشه ۸۸ را پیش از آن که اقتصاد ایران فرایند «ونزوئلایی شدن» شود حل‌وفصل کند و خطر گره خوردن امواج سیاسی به بحران‌های اقتصادی را کاهش دهد.»

شما بهتر از هر کسی می‌دانید که ناتوانی نظام حکمرانی در حل مناقشه 88، توانایی آن در هدایت اقتصاد ایران به سمت ونزوئلایی شدن و ناتوانی آن در ممانعت از حرکت کشور به این سمت، علل مشترکی دارد که اگر نظام حکمرانی کنونی با انجام اصلاحاتی موفق به حل یکی از این مسائل شود، می‌توان امیدوار بود که سایر مسائل نیز رفته رفته حل شوند.

سپس بیان فرموده‌اید:

«پیام این تحول در سوالات فعالان اقتصادی این است که در شانزده سال اخیر، فضای سیاسی مبهم‌تر شده  و محیط کسب‌و‌کار به قهقرا رفته و عدم اطمینان شدیدا افزایش یافته است. و به گمان من مهمترین عامل این قهقرا، گره‌ای است که با مناقشه ۸۸ بر جان این کشور افتاده است. جامعه دوپاره شده است، سیاست دوپاره شده است، اقتصاد دوپاره شده است، ‌مذهب دوپاره شده است، هنر دوپاره شده است»

باید توجه داشت که اگر با دیدی تاریخ به روند شکل‌گیری شرایط کنونی بپردازیم، مهمترین عامل این قهقرا، گره‌ای نیست که با مناقشه 88 به جان کشور افتاده است، گره 88، یکی دیگر از گره‌هایی بود که بواسطه ضعف و نواقص نظام حکمرانی بر جان کشور افتاد، جامعه، سیاست، اقتصاد، مذهب و هنر نیز از همان زمان شروع به دوپاره شدن نمود که ما به واسطه عدم آگاهی به اهمیت بنیان‌گذاری یک نظام حکمرانی کارآمد، نظام حکمرانی‌ای را طراحی و پیاده‌سازی کرده و به آن تن دادیم، که دوپاره کردن تمامی این امور جزو ویژگی‌های این نظام بود.

در پایان از اینکه وقت گرانبهای خود را صرف مطالعه نقدها، پرسش‌ها و ابهام‌های دانش آموز خود کردید سپاس‌گزارم.

پیروز و سربلند باشید  


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۲۴
سجاد فتاحی


گروهی افزایش قیمت دلار و کاهش ارزش پول ملی را اقدامی از سوی دولت در سایه می‌دانند و گروهی دیگر آن را نتیجه ضعف تیم اقتصادی دولت قلمداد می‌کنند. اما بحران‌های کنونی به صورت عام و بحران کنونی ارزی به صورت خاص، بزرگ‌تر از آن هستند که عواملی در سطح کنشگران فردی پدید آورنده آن باشند.  

دو اصل درباره رفتار سیستم‌ها به صورت عام و سیستم‌های حکمرانی به صورت خاص وجود دارد که در تحلیل شرایط کنونی کشور می‌تواند کمک کننده باشد؛ این دو اصل عبارتند از:

1-     یک سیستم بیش‌تر تمایل به تحریف اطلاعات به گونه‌ای دارد که بیشترین پاداش و کمترین تنبیه را برای آن در پی داشته باشد.

2-     یک سیستم، اولویت پردازش ضروری را به آن دسته از اطلاعاتی می‌دهد که پیچیدگی موضوع را کم می‌کنند.

سیستم حکمرانی کشور نیز بر اساس دو اصل فوق در تمامی سال‌های گذشته اطلاعات را به گونه‌ای تحریف کرده است که بحران‌های برآمده از طراحی ناکارآمد و ضعف‌های خود را متوجه کنشگران فردی و یا قدرت‌های خارجی کرده است؛ بی دلیل نیست که تمامی روسای جمهور پیشین از منظر این سیستم، اکنون بی اعتبار شده‌اند؛ چرا که این سیستم برای پوشاندن نقاط ضعف خود به قربانی نیاز دارد و قربانی جدید حسن روحانی است.

در کشور در تمامی سال‌های گذشته و از قضا در مورد همین بحران کاهش ارزش پول ملی، گروه‌های سیاسی رسمی فعال در کشور از تنها عاملی که سخن به میان نمی‌آورند، ناکارآمدی سیستم حکمرانی کشور است.

از منظر این گروه‌ها، در بحران‌ها همواره مدیران، کنشگران و گروه‌های سیاسی رقیب مسئول‌ بوده‌اند و هیچگاه از علت اصلی پیدایش بحران، یعنی ناکارآمدی سیستم حکمرانی سخنی به میان آورده نمی‌شود. سخن اینجاست که مگر این سیستم حکمرانی در مجموع سال‌های گذشته در عرصه‌های آموزش، محیط زیست، میراث فرهنگی، سیاست داخلی و سیاست خارجی عملکرد مثبت و رضایت بخشی داشته است که انتظار داریم در عرصه اقتصادی و مشخصا حفظ ارزش پول ملی عملکرد مناسبی داشته باشد.

روند نزولی کاهش ارزش پول ملی ارتباطی تنگاتنگ با عامل کاهش سطح آب‌های زیرزمینی، کاهش سطح سرمایه اجتماعی فردی و نهادی، کاهش وسعت جنگل‌های کشور، کاهش ارزش پاسپورت ایران و تمامی کاهش‌ها و افزایش‌های نگران کننده ایران امروز دارد.

زمان آن رسیده است که درباره این علت مشترک گفتگو کنیم؛ به تعویق انداختن گفتگو درباره این علت، متهم کردن این کنشگر و یا آن کنشگر و تمرکز بر توصیه‌های اخلاقی به مردم عادی برای مصرف کمتر آب و نخریدن ارز، نه تنها کمکی به حل بحران نخواهد کرد بلکه زمان را برای جلوگیری از رسیدن کشور به مرز فروپاشی از بین خواهد برد و فضای ذهنی جامعه را مغشوش خواهد می‌کند. 

اکنون دو راه بیشتر پیش‌رو نداریم: آغاز گفتگویی شفاف درباره ناکارآمدی‌های نظام حکمرانی و یا ادامه مسیر تا رسیدن به مرز سقوط.

آقای روحانی! بزرگترین مسئولیت شما در شرایط کنونی آغاز گفتگویی شفاف با جامعه ایرانی درباره ناکارآمدی‌های نظام حکمرانی است؛ بدون سخن گفتن از آنها که البته موجبات رنجش بسیاری و از جمله خودتان را فراهم خواهد کرد، رهایی از شرایط کنونی امکان‌پذیر نیست. سیستم‌های حکمرانی ناکارآمد برای ادامه حیات به کنشگرانی نیاز دارند که مسئولیت بحران‌های سیستمی را بر عهده آنها بگذارند تا از این طریق هم نقش خود را در پیدایش بحران‌ها بپوشانند و هم از پیچیدگی‌های موضوع بکاهند و این بار نوبت شماست.

⚠️ برای دریافت تحلیل‌هایی در زمینه سیستم‌های حکمرانی به کانال زیر بپیوندید:

 @governancesystems


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۱۰
سجاد فتاحی

 

 

در یکی از داستان‌های صبحی، زنی از همسر خود که در حال انبار کردن گندم در زیرزمین خانه‌شان است، علت این کار را جویا می‌شود؛ و مرد، اینگونه پاسخ می‌دهد:

شاه‌مُردگی نزدیک است و به احتمال فراوان قحطی در پیش.

 

 

مرگ شاه در تاریخ ایران، با ایجاد ناپایداری‌های اقتصادی و سیاسی پیوندی دیرینه داشته است. این از آن روست که بواسطه طراحی خاص نظام پادشاهی، بخش قابل توجهی از قدرت سیاسی و اقتصادی کشور، در ید شاه و نهادهای زیرمجموعه او بوده و این تراکم قدرت با نزدیک شدن به زمان انتخاب جانشین، هم تضاد را بین رقبا بر می‌انگیخته و هم در کشور ناپایداری‌های اساسی‌ ایجاد می‌کرده است. 

 

 

در نظام جمهوری اسلامی با وجود برخی تغیرات اساسی در مقایسه با نظام پادشاهی، از آنرو که مساله تمرکز قدرت اقتصادی و سیاسی در نهادهای زیرمجموعه بلندپایه‌ترین مقام نظام، همچنان پابرجاست، مساله جانشینی می‌تواند به تضادها و بحران‌های اساسی منجر شده و به شدت پایداری ایران را در معرض تهدید قرار دهد.

 

 

با در نظر داشتن سوابق فکری هیات رئیسه کنونی مجلس خبرگان، می‌توان با قطعیت بالایی بیان کرد که از سویی دست‌کم بیش از نیمی از ایرانیان، اختلاف نظرهایی اساسی با آنها دارند و از سوی دیگر پایداری ایران، مهمترین متغیر در منظومه فکری این هیات رئیسه نیست.

 

 

انتخابات کنونی هیات رئیسه مجلس خبرگان بیش از پیش نشان داد که با وجود تلاش تحول‌خواهان برای ایجاد یک اقلیت قوی در این مجلس، تحول‌خواهان امکان اثرگذاری در تصمیم‌‌گیری‌های آن را نداشته و احتمالا در شرایط حساس، خروجی این مجلس همان خروجی مدنظر هیات رئیسه کنونی است.

 

 

با توجه به مطالب فوق، گزینه جانشین رهبرِ برآمده از این مجلس، دارای دو ویژگی خواهد بود: نخست آنکه مقبولیت چندانی در بین جامعه ایران و حتی علمای برجسته حوزه‌های علمیه نخواهد داشت؛ و همین امر سبب می‌شود که برای جبران بحران مشروعیت، دست‌کم در سال‌های نخست، فضای کشور، فضایی امنیتی شود؛ و دیگری آنکه مفاهیمی چون منافع ملی و پایداری ایران، مفاهیمی دسته چندم در منظومه فکری فرد منتخب است.

 

 

مجموعه شرایط بیان شده و سایر مواردی که مجال پرداختن به آنها در این فرصت نیست،، ایران را در موقعیتی قرار می‌دهد که مساله جانشینی می‌تواند به بحران و چالشی برای پایداری آن منجر شود؛ چالشی اساسی، که تن تب‌دار ایران در شرایط کنونی به احتمال فراوان توان تحمل آن را نخواهد داشت.

 

 

من راه حل این مساله را نمی‌دانم؛ اما می‌دانم که اگر بحران آب را برخی کنشگران کلیدی به عرصه رسانه نمی‌کشاندند و آن را تبدیل به موضوعی برای گفتگوی ملی نمی‌کردند، امروز بی‌گمان فهم ما از بحران آب کمتر و وضعمان از شرایط کنونی بدتر بود. بنابراین نخستین گام برای مواجهه مناسب با یک چالش و مساله ملی و یافتن راه حلی بهینه، تبدیل کردن آن به موضوع گفتگویی ملی است.

 

 

از آنان که دغدغه پایداری ایران و منافع ملی را ندارند انتظاری نیست؛ اما تحول‌خواهان اثرگذاری که بنا به دلایل گوناگون به چنین موضوع مهمی نمی‌پردازند و آن را از دستور کار گفتگوهای ملی خارج کرده‌اند، بی‌گمان در برابر آینده ایران و ناپایداری‌های اساسی ناشی از این موضوع مسئول‌اند.

 

 

در واپسین ساعات سال 1396، تمامی اساتید، دوستان و نخبگانی را که در دغدغه‌مندی‌شان به منافع ملی تردیدی نیست به چالش پرداختن به این مساله و تبدیل کردن آن به موضوع گفتگوی ملی در سال 1397 دعوت می‌کنم.

 

 

تنها یادمان باشد که تاریخ برای تاریخ‌سازی منتظر ما نمی‌ماند.

 

 

نوروز بمانید که ایّام شمایید!

 

 

آغاز شمایید و سرانجام شمایید!

 

 

عشق از نفس گرم شما تازه کند جان

 

 

افسانه‌ی بهرام و گل اندام شمایید!

 

 

هم آینه‌ی مهر و هم آتشکده‌ی عشق،

 

 

هم صاعقه‌ی خشم ِ بهنگام شمایید!

 

 

امروز اگر می‌چمد ابلیس، غمی نیست

 

 

در فنّ کمین، حوصله‌ی دام شمایید!

 

 

گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است،

 

 

در کوچه‌ی خاموش زمان، گام شمایید

 

 

ایّام ز دیدار شمایند مبارک

 

 

نوروز بمانید که ایام شمائید (پیرایه یغمایی)

 

 

برای دریافت تحلیل‌هایی در زمینه سیستم‌های حکمرانی به کانال زیر بپیوندید:

 

 

 @governancesystems

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۲۶
سجاد فتاحی

شیرازی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید «طرف دهانش را شیر سوزانده به ماست فوت میکند»؛ بر این اساس به نظرم یکی از مهمترین بیماری‌های نظام سیاست‌گذاری و تصمیم‌گیری ایران، بیماری فوت کردن به ماست است؛ یعنی این نظام، سیاست‌گذاری‌ها‌ و اقداماتی را در رابطه با مسائل انجام می‌دهد که کمک چندانی به حل و یا تخفیف آنها نخواهد کرد.

مجموعه‌ای از عوامل سبب شده است که نظام سیاست‌گذاری ایران دچار بیماری فوت کردن به ماست شده و البته نظامی از منافع، مدیران و متخصصانی متناسب با این وضعیت بیمارگون را پرورش دهد.

یکی از کلی‌ترین و مهمترین این عوامل، قالب شدن این تصور در نظام سیاست‌گذاری به صورت عام و دولت به صورت خاص است که می‌توان مسائل مهمی را که اساسا ریشه‌ای سیاسی دارند، با راهکارهای عموما حقوقی حل کرد. همانطور که پزشکان در نظام سلامت ایران نقشی بیش از حد پررنگ یافته‌اند و همین امر سبب ناکارآمدی این نظام شده است، در نظام سیاست‌گذای ایران نیز حقوق‌دانان، نقشی فراتر از جایگاه واقعی خود یافته‌اند. این نقص سبب شده است که به عنوان مثال دولت کنونی، انرژی و منابع خود را صرف برخی راهکارهای حقوقی کند که کمک چندانی به حل مسائل کلیدی نکرده است.  بارزترین نمونه از این دست اقدامات، «قانون حقوق شهروندی» است؛ که علیرغم هزینه‌های صرف شده برای تهیه و رونمایی از آن، بود و یا نبودش تفاوتی به حال حقوق شهروندی در این سرزمین نکرده است؛ و گویاترین مثال‌های اخیر آن نیز نحوه برخورد با «دختران خیابان انقلاب» و «دراویش خیابان پاسداران» است. نمونه‌ای دیگر از این دست نیز، تلاش‌ها و اقداماتی است که برای تدوین قانون احزاب و تجمعات و ... انجام می‌شود.  

علت دیگر آن است که ساختار ناکارآمد دولت در ایران، مدیران دولتی را تبدیل به دلاک‌های حمام‌های عمومی سابق کرده است؛ با این تفاوت که آنها به جای رفتن از این حمام به آن حمام، از این جلسه به آن جلسه می‌روند؛ و اصولا فرصتی برای تفکر و تامل دقیق بر مسائلی که باید در مورد آن تصمیم‌گیری کنند ندارند. کارشناسانی هم که اندک تاملی بر مسائل می‌کنند یا در جلسات مهم تصمیم‌گیری حضور ندارند و یا اگر دارند صحبت‌هایشان در سلسله مراتب قدرت حاکم بر این جلسات، کمتر شنیده می‌شود. 

علت دیگر آن است که مدیران دولتی، اصولا در برابر تصمیم‌ها و راهکارهای مصوب خود مسئولیتی ندارند و نهادی آنها را بواسطه تصمیم‌های اشتباهشان بازخواست نمی‌کند؛ به همین دلیل، بخشی از آنها اولا نگران نتایج تصمیم‌های خود و ارتباط آنها با حل مسائل نیستند و در ثانی چون هزینه این تصمیم‌ها از جیب ملت ایران خرج می‌شود، دغدغه‌ای هم ندارند که پولی که خرج می‌شود به بهترین وجه و برای اجرای راهکاری درست هزینه می‌شود و یا خیر. اطمینان دارم که اگر به این مدیران بگوییم، پول اجرای این راهکار برای خودتان و یکبار دیگر موضوع و راهکار طرح شده را بررسی کنید نتیجه چیز دیگری خواهد شد.  

علت مهم دیگر این بیماری آن است که در بعضی مسائل کلیدی کشور،  ارائه راهکار، نیازمند ورود به مسیرهایی است که طبیعتا ورود مدیران به آنها برایشان هزینه‌زا خواهد بود و مدیر ترجیح می‌دهد اصولا به سمت چنین راهکارهایی نرود؛ از سوی دیگر چون مدیر نمی‌تواند بیکار باشد، ترجیح می‌دهد به جای پرداختن به مساله اصلی، به ماست فوت کند که نه صدای کسی را در می‌آورد و نه هزینه‌ای دارد؛ پول فوت کردن به ماست هم که از خزانه عمومی پرداخت می‌شود.

ایرادهای فوق و موارد دیگری که می‌توان با تامل بیشتر بر آنها افزود در چند دهه گذشته سبب شده است که مدیران و متخصصین متبحری در رشته‌های گوناگون در زمینه فوت کردن به ماست تربیت شوند؛ مدیران و متخصصینی که به خوبی یاد گرفته‌اند چگونه فوت کردن به ماست را تبدیل به اقدامات و پروژه‌هایی پر سر و صدا و سودآور، اما بی اثر و یا کم اثر برای خیر عمومی کنند.

باید توجه داشت که چون ایرادهای فوق ایرادهایی سیستمی است، جابجایی کنشگران، کمک چندانی به حل مساله نمی‌کند و وارد کردن کنشگرانی توانمند به این سیستم ناکارآمد، بدون اینکه دارای اختیاراتی جهت انجام اصلاحاتی اساسی در این سیستم باشند، تنها ممکن است ضریب خطا را اندکی کاهش دهد.

تمامی مطالب فوق به معنای نادیده گرفتن برخی اقدامات ارزشمند و کلیدی بعضی مدیران که تلاش می‌کنند بر خلاف مسیر اصلی رودخانه شنا کنند نیست؛ اما در این سیستم ناکارآمد، کنشگران کارآمد و توانمند نیز بعد از مدتی یا بواسطه فشار کاری فرسوده می‌شوند؛ یا از آنها اعتبارزدایی می‌شود و یا بواسطه فشارهای روانی و جسمی، عطای حضور در این نظام سیاست‌گذاری را به لقایش خواهند بخشید.

@governancesystems


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۵۲
سجاد فتاحی