نقدی بر متن «ناتوانی
در گفتگو؛ از امیر کبیر تا شیخ شجاع»
تقدیم به استاد گرامیم
محسن رنانی
توضیح: این متن را
پس از انتشار مطلبی از استاد عزیزم محسن رنانی با عنوان «ناتوانی در گفتگو؛ از امیرکبیر
تا شیخ شجاع» نوشتم و برای ایشان ارسال کردم؛ اکنون که لطف کردهاند نقد را مطالعه
نموده و اجازه انتشار آن را دادهاند، آن را به صورت عمومی منتشر میکنم.
به نظرم ایده مرکزی
طرح شده در آن متن، که هسته مرکزی سخنرانیها و مطالب منتشر شده از محسن رنانی در چند
مدت اخیر نیز هست، ایدهای قابل نقد است؛ که بواسطه حوزه گسترده اثرگذاری شخصیتی چون
ایشان بر اهمیت نقد آن نیز افزوده میشود؛ چرا که اگر علت اصلی گشوده نشدن گره توسعه
در ایران را به اشتباه شناسایی کنیم؛ ممکن است در شرایطی که زمینه برای گشودن این گره
فراهم میشود بر عواملی تاکید کنیم که خود متغیر وابسته بودهاند و تلاش در جهت بهبود
وضعیت آنها اثر چندانی در گشودن گره نخواهد داشت.
در یکی از آخرین گفتگوهای
محسن رنانی که در کانال شخصی ایشان نیز منتشر شده است، بیان کردهاند که «تحول در
آموزش و پرورش نیازمند عزم سیاسی است»؛ برداشت من از این سخن رنانی این است که بهبود
وضعیت رشد و پرورش کودکان ایرانی که دغدغه ارزشمند وی در چند سال اخیر است، تحت تاثیر
متغیری سیاسی است؛ اگر این برداشت من از صحبت ایشان صحیح باشد، همین سخن میتواند نقدی
بر ایده مرکزی رنانی مبنی بر توسعه نیافتگی ایران بواسطه عدم رشد در دوران کودکی و
نیاموختن برخی مهارتها از جمله گفتگو در این دوران باشد.
برای آنانی که حوصله
مطالعه متنی در حدود 3700 کلمه را ندارند ایده مرکزی آن را میتوان در 58 کلمه اینگونه
خلاصه کرد که: راز فروبستگی توسعه در ایران، نه ناتوانی ما ایرانیان در گفتگو که از
قضا تاریخ گواه آن است که از بسیاری از ملل توسعه یافته کنونی در آن تواناتریم، بلکه
ناتوانی ما در بنیانگذاری سیستمهای حکمرانی کارآمد پس از فروپاشی سیستمهای حکمرانی
ناکارآمد است؛ سیستم هایی که راز پرورش کودکانی توانا را نیز باید در آنها جستجو کرد.
درود بر استاد
عزیزم
به تازگی متنی را
با عنوان «ناتوانی در گفتگو؛ از امیرکبیر تا شیخ شجاع» منتشر نمودهاید که حاوی
نکاتی آموزنده و انذارهایی هوشمندانه است که باید با دقت از سوی سران نظام و
افرادی در گروههای سیاسی مختلف خوانده شود. اما جدا از نکات آموزنده طرح شده، هسته
اصلی تبیین ارائه شده در متن، برای علت عدم دست یافتن ایران به توسعه، نارسا، قابل
نقد، گمراه کننده و اگر اندکی تیزتر بگوییم بواسطه طرح شدن از سوی شخصیتی
تاثیرگذار در جامعه و دانشگاه، چون شما، میتواند حتی برای آینده ایران خطرناک
باشد.
پیش از هر چیز
بگویم که در اصل موضوع، که ایرانیان در چند قرن گذشته و بویژه در یک قرن اخیر،
ناتوان از گشودن گرهای کهن بودهاند، با شما هم داستانم؛ اما سخن بر سر علت اصلی
استمرار این شرایط و ناتوانی ایرانیان در گشودن این گره است؛ که با اتکا به مطالب
طرح شده در متن، شما آن را در ناتوانی ایرانیان در گفتگو بواسطه عدم یادگیری این
مهارت در دوران کودکی دانستهاید. باید توجه داشت که اگر تبیینی دقیق و نزدیک به
واقع از این گره تاریخی کهن ارائه نکنیم که به نظرم در متن منتشر شده از سوی شما
ارائه نشده است، بیم آن میرود که همچنان این گره باقی بماند و حتی در شرایطی که
زمینه برای گشودن آن فراهم میشود بواسطه ناآگاهی به علت اصلی گشوده نشدن این گره،
تجربه تلخ گذشته را تکرار نماییم.
با این توضیح،
نقد متن را آغاز میکنم و پیشاپیش از شما بواسطه سعه صدر در شنیدن پرسشها و ابهامهای
دانشآموز خود سپاسگزارم.
در پاراگراف نخست متن بیان نمودهاید:
«دو سالی است که مطالعاتم را به موضوع «کودکی و توسعه» چرخاندهام،
چرا که دریافتهام که بذر توسعهی هر جامعهای در کودکیِ مردمانش کاشته میشود».
تجربه تاریخی نشان میدهد که این سخن نمیتواند چندان محملی از
واقعیت داشته باشد. هیچ کشور توسعه یافتهای را در جهان سراغ نداریم که در آن، علت
اصلی توسعه یافتگی این کشور و جدا شدن آن از شرایط پیشا توسعه، بواسطه کشت بذر
توسعه در کودکی مردمانش محقق شده باشد، اگرچه در ادامه مسیر بی شک برنامههایی
مترقی را برای رشد و شکوفایی کودکانشان تدوین کردهاند. اصولا توجه به ضرورت رشد
و شکوفایی کودکان، محصول نظامهای حکمرانی عموما مدرنی است که حداقلی از کارآمدی
را داشته باشند و نه علت پیداش چنین نظامهایی.
پرسشی که میتواند هسته مرکزی ادعای فوق را به چالش بکشد آن است که آیا
براستی فرهنگ گفتگو در بین مردمان ایران زمین از مردمان برخی کشورها که اکنون در زمره
کشورهای توسعه یافته هستند ضعیفتر است؟ یا به عبارتی این کشورها از زمانی به
توسعه دست یافتهاند که به توانمندسازی کودکانشان در زمینه مهارتهای گفتگو توجه
کردهاند؟ به نظر نمیرسد دادههای تاریخی این نظر را تایید کند.
در ادامه فرمودهاید:
«بهترین شاخص
کودکی یک جامعه، رفتار سیاستمداران آن جامعه است. سیاستمداران، معمولاً افرادی
هستند که دارای «هوش اجتماعی» و «توانایی ارتباطی» بالاتر از سطح متوسط جامعه خود
هستند. پس نگاه به خلقیات و رفتار سیاستمداران یک جامعه میتواند به ما نشان دهد
که آن جامعه در چه مرحلهای از بلوغ تاریخی خود است.»
عبارت فوق از این جهت قابل نقد است که در آن بدون توجه به مکانیزمهای
رسیدن سیاستمداران به قدرت در یک جامعه، گزارهای کلی صادر نموده است. اگر شما در
نظام حکمرانی خود، مکانیزم دست یافتن به نقشهای کلیدی در این نظام را به گونهای
طراحی کردهاید که در آن لزوما افرادی با «توانایی ارتباطی» بالا و «هوش اجتماعی»
خوب به قدرت نرسند؛ آیا باز هم میتوانید این گزاره را طرح نمایید؟ آیا مکانیزمهای
دستیابی به قدرت و جایگاههای سیاسی مهم جامعه ایران از قبیل نمایندگی مجلس به
گونهای است که به واقع افرادی با هوش اجتماعی و توانایی ارتباطی بالا به این
جایگاهها دست مییابند؟ گمان نمیکنم. بنابراین مکانیزم به قدرت رسیدن سیاستمداران که
بخشی از طراحی نظام حکمرانی است خود مکانیزم مهمی است که در گزاره فوق توجهی به آن
نشده است.
سپس بیان کردهاید:
«متاسفانه این ویژگیها چیزی نیستند که هر گاه اراده کنیم آنها را
کسب کنیم. این ویژگیها باید از کودکی و در فرایند آموزش، در وجود افراد جایگیر و
درونی و به یک عادت رفتاری تبدیل شود. و فراموش نکنیم که هر گاه در فرد یا جامعهای
توانایی گفتوگو شکل نگیرد بستری مناسب برای پدیداری دیکتاتوری فراهم آمده است.
اگر ما در خانه و کارخانه و حکومت دیکتاتوری میکنیم، به این علت است که در خانه و
کارخانه و حکومت، توانایی گفتوگو نداریم.»
ضعف هسته اصلی تبیین ارائه شده در متن، خود را در این پاراگراف به
خوبی نشان داده است. عبارت فوق به گونهای تقلیلگرایانه، موضوع دیکتاتوری در حوزههای
مختلف را به امری فردی تقلیل داده است. بنا بر ادعای طرح شده اگر فردی را که
توانایی گفتگو دارد در یک نظام حکمرانی قرار دهیم که اصول، طراحی و معماری آن مشوق
و حمایت کننده گفتگو نیست، مساله حل میشود. در حالی که به نظر میرسد این موضوع
درست نیست و ساختارها و نظامهای حکمرانی که بواسطه وجود نواقصی در طراحی آنها،
زمینه را برای دیکتاتوری فراهم میکنند، فارغ
از اینکه چه افرادی با چه ویژگیهایی در موقعیتهای کلیدی آنها قرار گیرند
عموما به سمت دیکتاتوری میل خواهند کرد.
در ادامه بیان کردهاید:
«اکنون میگویم اصلیترین معضل اجتماعی که مانع مهمی برای شکلگیری
شرایط آستانهای توسعه در کشور ما شده است و باعث شده که ما حتی نتوانیم از سایر
مواهب و فرصتهای تاریخی مان (مثل نفت، انقلاب و ...) نیز برای توسعه بهره ببریم،
همین ناتوانی در گفتوگو است. و این ناتوانی در گفتوگو در سیاستمداران ما شدیداً
مشهود است.»
در ادامه مطالب قبلی طرح شده، مسالهشناسی ارائه شده در این پاراگراف
نیز سخت گمراه کننده است؛ اصلیترین معضل اجتماعی ما نه ناتوانی در گفتگو، بلکه
ناتوانی در بنیانگذاری و طراحی نظامهای حکمرانیای است که شرایط لازم برای
گفتگویی برابر را ببین گروهها و جریانهای سیاسی مختلف فراهم نمایند؛ بدون آنکه
در گذر زمان بواسطه نقص، نظام طراحی شده دچار انباشت قدرت و یا ثروت در بخشهایی
از خود شود که عموما انگیزه و میل به گفتگو را در کسانی که در مناصب کلیدی آن قرار
گرفتهاند، فارغ از ویژگیهای فردی این افراد، از بین خواهد برد.
سپس فرمودهاید:
«و البته این ناکامیها و شورشها و نهضتها و جنبشها و انقلابهایی
که ما در دوران پس از مشروطیت داشتهایم نیز حاصل همین ناتوانی در گفتوگو بوده
است»
این تبیین نیز در ادامه تبیینهای ارائه شده قبلی نادرست به نظر میرسد.
این تلاطمهای پی در پی، نه حاصل ناتوانی ایرانیان در گفتگو که حاصل نظامهای
حکمرانی ناپایداری است که به دلیل ضعف در طراحی، ناپایداری را به سیستم تحت کنترل
و تنظیم خود نیز انتقال میدهند و بعد از مدتی بواسطه ناکارآمدی دچار فروپاشی شده
و پس از فروپاشی نیز ایرانیان و رهبران آنها در چند قرن گذشته به صورت عام و یک
قرن اخیر به صورت خاص به اهمیت طراحی و معماری نظامهای حکمرانی توجه نکرده و
روابط کهنه گذشته را در نامی جدید بازسازی میکنند؛ که نتیجه و سرنوشت همان نتیجه
و سرنوشت قبلی است: ناپایداری و فروپاشی بواسطه ضعفهای نظام حکمرانی.
در ادامه بیان کردهاید:
«ما ملت ایران از ناتوانی رهبرانمان در گفتوگو، خسارتهای تاریخی
فراوانی دیدهایم و تاریخ را پیدرپی تکرار کردهایم»
این گزاره نیز همانند گزارههای قبلی نادرست به نظر میرسد. اگرچه
رهبران ایرانی بی گمان ضعفهایی در زمینه توانایی در گفتگو داشتهاند، اما هیچ
داده تاریخی وجود ندارد که ثابت کند رهبران کشورهایی که اکنون به توسعه دست یافتهاند
دارای تواناییهای گفتگویی بیشتری از رهبران ایرانی بودهاند. به نظر نمیرسد
تکرار تاریخ ما ناشی از ناتوانی رهبرانمان در گفتگو باشد؛ بلکه این تکرار تاریخی،
ناشی از ناتوانی رهبرانمان در طراحی نظامهای حکمرانی کارآمد پس از فروپاشی نظامهای
ناکارآمد گذشته است. باید دید که طراحی و معماری نظام حکمرانی در ایران، چگونه بوده
است که اولا رهبرانی با توانایی اندک در مهارتهایی گفتگویی به قدرت رسیدهاند و
در ثانی گوش این رهبران که از قضا پیش از به قدرت رسیدن بعضا، تواناییهای قابل
توجهی نیز در گفتگو از خود نشان دادهاند با قرار گرفتن در مسندهای قدرت به مرور
زمان سنگین و در نهایت کر شده است.
در ادامه متن با ذکر مثالهایی از رهبران مصلح ایرانی در صدد اثبات
ادعای اصلی خود برآمدهاید:
«شکی نیست که امیرکبیر بنیانگذار اصلاحات
حکومتی در ایران نوین است. افکار بلندی که او در سر داشت اگر عملی شده بود احتمالا
ایران امروز جایگاه متفاوتی میداشت. امیر، نیکاندیش و نواندیش و جسور بود،
شدیداً ضد فساد بود و افقهای بلندی را برای جامعه
ما در نظر داشت. اما امیر، تندخو نیز بود. تحَکُّم و تغیُّر میکرد و با شیوه
مدیریتی فردمحور خویش، اکثر درباریان را رنجانده بود. با فساد هم اگر میخواهیم
مبارزه کنیم راهش دیکتاتوری نیست راهش گفتوگوست. اما امیر یک تنه و با قدرت و بیاغماض
به مبارزه با فساد پرداخته بود. درباریان هم چپ و راست پیش شاه ژاژ میخاییدند و
شاه را عصبی می کردند. شاه هم از دست امیر عصبانی که میشد، او را صدا نمیزد و به
گفتوگوی بیپرده و جدی فرا نمیخواند، فقط گاهگاهی به امیر نیش و کنایهای می
زد، امیر هم به سابقه معلمیاش برای شاه، از تحقیر یا بی اعتنایی به او ابایی
نداشت و در بهترین حالت توجیهات کلی میآورد و میگذشت. و البته در چنین شرایطی
رابطه شاه و امیر روز به روز تیرهتر و تیرهتر میشد تا این که صبر شاه تمام شد
و به سان همهی دیکتاتورها، راه حل را در پاک کردن اصل مساله دید. و کرد آنچه
نباید میکرد و نخستین تجربهی یک اصلاحطلبی شکست خورده و خونبار را برای سیاست
ایران رقم زد که سایهاش در همه این سالها بود و بود و عقده اش همچنان هست و هست».
به نظر میرسد در پاراگراف فوق این موضوع نادیده گرفته شده است که
نظام حکمرانیای که بواسطه ضعف در طراحی، شاه مطلق العنانی را پدید آورده که با یک
فرمان میتواند رگ امیر را بریده و سر او را زیر آب کند و آب از آب تکان نخورد؛
مساله اصلی ماست و نه ناتوانی امیر و یا شاه در گفتگو. ما ناتوان از طراحی و پیادهسازی
نظامهای حکمرانیای بودهایم که قدرت را به گونهای بهینه با قدرت محدود نموده و
از انباشت قدرت و ثروت در بخشهایی از نظام حکمرانی در گذر زمان ممانعت نماید، چرا
که این انباشت ارتباطی وثیق با سنگینی گوش حاکمان و توانایی آنها برای بریدن رگ
مخالفان دارد.
سپس بیان کردهاید:
«رضا خان آمد. او نه تنها گفتوگو را نمیفهمید بلکه سواد هم نداشت.
زبان او زبان تفنگ بود. و چه زبان برندهای بود آنگاه که ایران پاره پاره شده بود
تا جایی که مثلا اگر شیرازی بودی برای رفتن به خوزستان باید پاسپورت میگرفتی.
کشور را ظرف پنجسال جمع کرد و یکپارچه ساخت. دستمریزاد و بابت این خدمتی که به
ایران کرد خدایش بیامرزاد. بعد هم اکثریت نمایندگان به تغییر سطلنت به نفع او رای
دادند. چند سال اول هم اوضاع خوب بود، اما به سرعت به بیراهه رفت. چرا؟ چون بین
رضاشاه و سایر بزرگان سیاست، گفتوگویی برقرار نشد».
در این پاراگراف، پرسشی خوب را طرح نمودهاید که در ادامه خط سیر
قبلی، پاسخی بد به آن داده شده است. به راستی چرا رضا شاه به بیراههرفت؟ در حالی
که چند سال اول اوضاع خوب بود. در اینجاست که به خوبی میتوان ضعف در طراحی نظام
حکمرانی را نشان داد؛ نتیجه نظامی که بواسطه نقص در طراحی در گذر زمان دچار تورم
قدرت و ثروت در بخشهایی از خود میشود، بدون آنکه تمهیدی برای محدود نمودن آنها
اندیشیده باشد، این است که افراد قرار گرفته در مناصب کلیدی آن، به مرور چشمهایشان
کور و گوشهایشان کر میشود و حتی علیرغم آنکه پیش از به قدرت رسیدن افرادی متبهر
و توانا در گفتگو بودند پس از قرار گرفتن در مسند قدرت، این توانایی خود را رفته
رفته از دست داده و تنها تبدیل به افرادی میشوند که توانایی گفتن دارند و نه
شنیدن.
در ادامه اینگونه بیان نمودهاید:
«شاید اگر در مجلس پنجم مشروطیت، مدرس و یاران او با جمهوریخواهان
مجلس گفتوگو کرده بودند، میتوانستند طرح جمهوریت را با اصلاحاتی که دو طرف را
راضی کند به تصویب برسانند و نگذارند سلطنت پهلوی جایگزین سلطنت قاجار شود. آنگاه
رضا خان، به جای آن که شاه شود، رئیسجمهور شده بود. در این صورت حتی اگر مادامالعمر
هم رئیسجمهور مانده بود بالاخره پس از او رئیسجمهور دیگری آمده بود و سلطنت
استبدادی ادامه پیدا نمیکرد و دیگر نیازی به نهضتها و انقلابهای بعدی نبود و
لاجرم کشور بسیاری از خسارتهایی که بعد از او دید را نمیدید. اما مجلسیان آنقدر
در گفتوگو ناتوان بودند که برای رهایی از مناقشه بر سر طرح جمهوریت، به طرح تغییر
سلطنت روی آوردند و شد آنچه نباید میشد.»
دقیقا به نظر میرسد مدرس، یاران او و تمامی کسانی که با طرح جمهوریت
به مخالفت برخواستند، بواسطه عدم آگاهی به اهمیت طراحی نظامهای حکمرانی و قائل
شدن اهمیتی بیش از حد برای افراد در برابر نظامهای حکمرانی و شاید گرفتار شدن در
دام خصومتهایی شخصی، از حرکت به سمت اصلاح نظام حکمرانی، که طرح جمهوریت یکی از
روشها برای اصلاح این نظام در مرحله بنیانگذاری بود، غافل شدند. این موضوع ربطی
به توانایی آنها برای گفتگو نداشت، بلکه با تبیین نادرست آنها از علل وضعیت
نامناسب ایران ارتباط پیدا میکرد.
در ادامه با پرداختن به انقلاب 1357 فرمودهاید:
«به گمان من اگر با شاه گفتوگو شده بود و حتی رژیم سلطنت با
اصلاحاتی که انقلابیان را راضی میکرد دوام آورده بود یا تغییر رژیم به صورت مرحلهای و با تفاهم دو طرف و از طریق
همهپرسی انجام شده بود، بسیاری از تندرویهای پس از انقلاب رخ نمیداد، نهادها و
سازوکارهای جا افتاده قانونی ویران نمیشد، زیر ساختهای صنعتی و روند رشد بخش
خصوصی و کارآفرین متوقف نمیشد و بخش بزرگی از درهمریزیهای بعد از انقلاب که
حاصل فقدان قانون یا تغییرات شتابزده قوانین بود رخ نمی داد. حتی اگر با بختیار هم
گفتوگو شده بود، تغییر رژیم، عقلانیتر رخ داده بود. اما یادمان نرود که در گفتوگو
پذیرش همسنگی اولیه، شرط است. نمیشود گفتوگو بخواهیم اما به شرط آن که طرف پیش
از گفتوگو شکست خود را بپذیرد!»
دقیقا از از این رو رهبران انقلاب و برخی روشنفکران به اهمیت چنین
کاری واقف نشدند، که علل شکلگیری آن شرایط را شخص محمد رضا شاه پهلوی میدانستند
و نه نواقص موجود در نظام حکمرانیای که زمینه را برای مطلق العنان شدن محمد رضا و
ناشنوایی او از شنیدن صداهای انقلاب پدید آورده بود، و همین عدم آگاهی خود را در
طراحی و معماری نظام پسین نیز نشان داد و زمینه برای ناشنوایی حکمرانان بعدی فراهم
شد.
در ادامه به جنگ رسیدهاید و اینگونه بیان کردهاید:
«حتی جنگ تحمیلی هم با گفتوگو قابل پیشگیری بود. سفیر وقت ایران در
عراق بارها گفته است که صدام چندین بار او را به کاخ خویش فراخوانده و پرسیده است
آیا ایران با او سرجنگ دارد؟ و او پاسخ منفی داده است. و صدام پرسیده است که اگر
سر جنگ ندارید پس این همه تبلیغات ضد عراقی در صدا وسیمای عربی شما برای چیست؟
صدام سفیر جمهوری اسلامی را به صراحت تهدید کرده بود که اگر ایران دست از لجن
پراکنی بر علیه رژیم او بر ندارد، به ایران حمله خواهد کرد. مقامات ما در ایران
حتی نتوانستند درباره این تهدید صدام گفتوگوی موثری داشته باشند و راهکاری
بیابند. فرمودند صدام غلط میکند به ایران حمله کند، و تمام شد. و شد آنچه میتوانست
نشود.»
این بیش از آنکه ناتوانی یک فرد برای گفتگو باشد، ناتوانی یک نظام
حکمرانی است که تمام مصالح خود را به دست یک مقام و مسند میسپارد، در حالی که اگر
مکانیزمهای کارآمد و عقلانی کنترل و تنظیم، برای این نظام حکمرانی طراحی شده بود،
طبیعتا یک فرد نمیتوانست یک ملت را به این مسیر ببرد و مکانیزمهای کنترل کننده
عوارض اقدامات و تصمیمهای نادرست فردی را کنترل میکرد.
سپس اینگونه ادامه دادهاید:
«مجلس اول پس از انقلاب عصارهی فضایل ملت ایران بود، که غیر از گروههای
چپ که به کلی از ورود به انتخابات منع شدند، از همه قشرها و گروهها
نمایندهای در آن مجلس بود. اما جز تخریب و تهدید و اتهام زدن به یکدیگر، این مجلس
کدام تجربهی ماندگار از گفتوگوی سیاسی موثر برای حلوفصل مسائل ملی را به یادگار
گذاشته است؟ مجلس ششم نیز عصاره روشنفکری دینی و اصلاح طلبی جامعه ایران است.
ببینیم کدام تجربه موفق گفتوگو با بقیه حاکمیت و مراجع اقتدار نظام را بر جای
گذاشت؟ آنگونه به شتاب رفتند که رقیب را به وحشت انداختند.»
در نقد پاراگراف فوق میتوان بیان کرد که از قضا مجلس اول مناسبترین
مجلس بود که اگر تجربه آن بواسطه ضعفهای نظام حکمرانی در انباشت قدرت و ثروت در
بخشهایی از آن، ناکام نمیماند و گروهی بواسطه این ضعفها مجال این را نمییافتند
که این تجربه را عقیم کنند، به مرور، اصلاح نظام حکمرانی صورت میپذیرفت؛ اما
مساله زمانی آغاز شد که بواسطه ضعف نظام حکمرانی، گروهی مجال این را یافتند که با
اتکا به عدم توزیع متوازن قدرت در ساختار نوین، گروه و گروههای دیگر را یک به یک
حذف نموده و دایره قدرت را کوچک و کوچکتر نمایند تا کشتی تبدیل به قایق پارهای
شود که مهدی کروبی از آن سخن گفت.
در ادامه بیان نمودهاید:
«گمان نکنیم رکود عمیق کنونی همهاش ریشه اقتصادی دارد. به گمان من
بخش بزرگی از این رکود ناشی از همان فشارهای تله بنیانگذار است. در تله بنیانگذار،
نقطهای هست که از آن پس همه منتظر «واقعهای فیصله بخش» هستند تا کشور از تله
خارج شود و همین باعث میشود که فضای سیاسی کشور چنان در ابهام فرو رود که هیچ
سرمایهای بر زمین ننشیند و تولید پشتوانههای مالی خود را از دست بدهد. من بخش
بزرگی از رکود عمیق سالهای اخیر را ناشی از همین در ابهام ماندگی تلهبنیانگذار
میدانم.»
پرسشی که میتواند به گشودگی بحث کمک کند این است که آیا لزوما تمامی
نظامهای حکمرانی با طراحیها و معماریهای گوناگون، گرفتار «تله بنیانگذار» میشوند
و یا این تله مختص نظامهایی خاص با طراحی خاصی است؟ اگر بگوییم آری، که دادههای
تاریخی موجود این را نشان نمیدهند و اگر بگوییم خیر، که به اهمیت طراحی و معماری
نظامهای حکمرانی در مقایسه با سایر عوامل اذعان کردهایم.
در ادامه متن با رسیدن به رخدادهای سال 88 اینگونه بیان نمودهاید:
«در جنبش سبز نیز ناتوانی رهبران هر دو طرف بازی برای یک گفتوگوی
جدی و منصفانه آشکار بود. آیا ناتوانی بیش از این، که یک مساله ساده (اختلاف در
نتایج انتخابات) را که دهها راه حل عقلانی دارد، چنان پیچیده کردیم که دیگر گشودن
گرههای آن برای هر دو طرف به خودکشی سیاسی میماند؟»
مثال اشاره شده در پاراگراف فوق بیش از آنکه بیان کننده اهمیت
ناتوانی رهبران در گفتگو در پیدایش شرایط کنونی باشد بیان کننده اهمیت مکانیزمهای
کنترل و رفع تضاد در نظامهای حکمرانی است، مکانیزمی که نظام حکمرانی کنونی به شدت
دچار ضعف و نقص در آن است. تمامی نظامهای حکمرانی در مقاطعی گرفتار تنش سیاسی و
تضاد بین گروهها و جریانهای مختلف سیاسی میشوند، اما نظامی کارآمدتر است که
پیش از شکلگیری تضادها، مکانیزمهای مناسبی را برای رفع این تضادها و یا تخفیف
آنها در نظر گرفته باشد. نظامی که در زمان طراحی، مکانیزمهای کنترل تنش و تضاد را
به گونهای که اطمینان طرفهای مختلف تضاد را به خود جلب نماید در نظر نگرفته
باشد، عموما از حل و فصل مناسب این بحرانها ناتوان است و در گذر زمان تنها بر شدت
و عمق تضادهای موجود در چنین جامعهای افزوده خواهد شد.
در ادامه با پرداختن به موضوع قتلهای زنجیرهای بیان کردهاید:
«ما فراموش نکردهایم که در قضیه قتلهای زنجیرهای اگر پایمردی
خاتمی نبود، حکومت اجازه نمیداد وزارت اطلاعات تقصیر این قتلها را به گردن بگیرد»
مثال فوق دقیقا بر ملا کننده یکی از ضعفهای اساسی نظام حکمرانی در
ایران است. نظامهای حکمرانی باید فارغ از افرادی که در مناصب کلیدی آنها قرار میگیرند،
حداقلی از کارآمدی را در خود حفظ کنند. اما نظام حکمرانی کنونی در ایران که دنباله
نظامهای حکمرانی کهن است، نظامی شخص محور است که خروجی آن به شدت به کیفیت اشخاصی
که در مناصب کلیدی قرار میگیرند وابسته است.
سپس بیان نمودهاید:
«از این مهمتر، نظام سیاسی اصلا گمان نَبَرَد که دولت دوازدهم
بتواند در چهار سال آینده اقتصاد ایران را از رکود خارج کند. رکود امروز اقتصاد
ایران شش ریشه دارد و فقط یک ریشه آن از جنس متغیرهای اقتصاد کلان است که آن هم
فقط در شرایط عادی توسط دولت قابل مدیریت است. اما همین یک ریشه را هم در شرایط
امروز که دیگر نه با حجم پول، نه با نرخ بهره، نه با نرخ ارز، نه
با نظام بانکی، نه با وام خارجی و نه با درآمدهای نفت نمی توان اقتصاد ایران را به
تحرک واداشت، دولت نمیتواند مدیریت کند. در این صورت اگر اقتصاد ایران در دو سه
سال آینده
به
رشدی قابل توجه دست نیابد ـ که بعید است چنین شود ـ ما شاهد ورود اقتصاد ایران به
فرایند «ونزوئلایی شدن» خواهیم بود. در چنین شرایطی البته مطالبات سیاسی نیز به
مطالبات اقتصادی افزوده خواهد شد. حکومت باید مناقشه ۸۸ را پیش از آن که اقتصاد ایران فرایند «ونزوئلایی شدن»
شود حلوفصل کند و خطر گره خوردن امواج سیاسی به بحرانهای اقتصادی را کاهش دهد.»
شما بهتر از هر کسی میدانید که ناتوانی نظام حکمرانی در حل مناقشه
88، توانایی آن در هدایت اقتصاد ایران به سمت ونزوئلایی شدن و ناتوانی آن در
ممانعت از حرکت کشور به این سمت، علل مشترکی دارد که اگر نظام حکمرانی کنونی با
انجام اصلاحاتی موفق به حل یکی از این مسائل شود، میتوان امیدوار بود که سایر
مسائل نیز رفته رفته حل شوند.
سپس بیان فرمودهاید:
«پیام این تحول در سوالات فعالان اقتصادی این است که در شانزده سال
اخیر، فضای سیاسی مبهمتر شده و محیط کسبوکار به قهقرا رفته و عدم
اطمینان شدیدا افزایش یافته است. و به گمان من مهمترین عامل این قهقرا، گرهای است
که با مناقشه ۸۸ بر جان این
کشور افتاده است. جامعه دوپاره شده است، سیاست دوپاره شده است، اقتصاد دوپاره شده
است، مذهب دوپاره شده است، هنر دوپاره شده است»
باید توجه داشت که اگر با دیدی تاریخ به روند شکلگیری شرایط کنونی
بپردازیم، مهمترین عامل این قهقرا، گرهای نیست که با مناقشه 88 به جان کشور
افتاده است، گره 88، یکی دیگر از گرههایی بود که بواسطه ضعف و نواقص نظام حکمرانی
بر جان کشور افتاد، جامعه، سیاست، اقتصاد، مذهب و هنر نیز از همان زمان شروع به
دوپاره شدن نمود که ما به واسطه عدم آگاهی به اهمیت بنیانگذاری یک نظام حکمرانی
کارآمد، نظام حکمرانیای را طراحی و پیادهسازی کرده و به آن تن دادیم، که دوپاره
کردن تمامی این امور جزو ویژگیهای این نظام بود.
در پایان از اینکه وقت گرانبهای خود را صرف مطالعه نقدها، پرسشها و
ابهامهای دانش آموز خود کردید سپاسگزارم.
پیروز و سربلند باشید